معماری آرامگاه لطفی نباید هیچ دری و کلیدی داشته باشد .

مصاحبه اختصاصی ذیل با “دکتر عطا امیدوار” ( معمـــار، شهرساز، عکاس، فیلمساز، نقاش،موسیقی دان ، کارشناس هنری) به مناسبت بزرگـــداشت چهلمـین روز درگذشت اســتاد محـــــمدرضا لطفی،در ویژه نامه هفت گاه به همین مناسـبت   (لطفی از جانب خدا ) ، منتشر شده است.

mohr ekhtesasiomidvar01

سابقه آشنایی شما با استاد لطفی به چه زمانی برمی گردد ؟

من در کلاس هشتم دبیرستان بودم که در آوازِکرمان اول شدم و بعد به تهران آمدم و در آنجا هم اول شدم و پس از آن به رامسر رفتیم .در آن زمان آقای لطفی هم در نواختن تارِ گرگان اول شده بود و به رامسر آمده بود. در اردوی دانش آموزی بودیم که با هم خیلی دوست شدیم . بعد از آن من به کرمان برگشتم و در رادیو کرمان دو برنامه اجرا کردم و بعد به بافت آمدم ، بعد از کلاس دوازده به دارالفنون رفتم . در دارلفنون تهران ، در آواز اول شدم و بعد از آن به رامسر رفتم که باز دوباره فکر می کنم آقای لطفی هم آمده بودند به رامسر . خیلی الان مطمئن نیستم .بعد گذشت تا سال ۴۵ ، که من وارد دانشگاه تهران شدم.

در دانشگاه تهران ، من معماری می خواندم، ولی در سال ۴۹ آقای لطفی به همین دانشگاه آمدند و موسیقی می خواندند ، طبق گذشته با هم صمیمی شدیم و درست موقعی بود که آقای لطفی با خانم مرضیه در تالار رودکی برنامه اجرا کرده بودند .

بعضی از ظهرها با هم به منزل ایشان در خیابان امیرآباد که به نظرم خیابان نصرت بود ، می رفتیم نهار می خوردیم و ساز می زدیم و بعد به دانشکده می آمدیم . همان موقع آقای برومند استاد ایشان بودند و درس آواز طاهر زاده را می دادند .

من هر وقت سر کلاس آقای برومند می رفتم ایشان من را بیرون می کرد و نمی گذاشت در کلاســـش باشم ، اصولا رفتار خیلی خوبی نداشت. طاهر زاده را درس می داد و عجیب است که طاهر زاده هم نوار آقای برومند است و هم نوار آقای طاهـــر زاده است و هم به یاد طاهر زاده آقای لطفی است و هم آقای تعریف خوانده اند . شما می بینی که اصلا ارتباطی با هم ندارند !

گذشت و گذشت تا یک زمان در منزل آقای جواد آذر که فکر می کنم شوهر خاله آقای شجــــریان بود ، نهار دعوت بودیم ، برای اولین بار آقای شجریان قرار بود نواری به دست جمهوری اسلامی بدهد که آن نوار “بیداد” بود . که در آنجا آقای لطــفی و آقای جواد آذر و شاید آقای بهاری و آقای افتخاری که الان جزو آوازخوان های مشهور هستند برای اولین بار از اصفهان به تهران آمده بودند و در آن جمع حضور داشتند ، افتخاری به همراه خانم اش و یک بچه ای بودند . آن روز آقای بیگجه خانی تار زدند و آقای افتخاری هم آواز خــــــواندند .

بعد از آن آقای لطفی از من دعوت کرد که به کنسرت چاووش که آقای بیگجه خانی آن را برگزار می کند بروم . وقتی من به آن کنسرت رفتم ، آقای بیگجه خانی تار می زدند و آقای ناصح پور ، که شاگرد دوامی بودند آواز می خواندند و آقای کامکار ضرب می زندند و من در آنجا بهترین عکس های آقای بیگجه خانی را گرفتم .

در سال ۵۲ نواری از من ضبط شد با تارِ استاد بیگجه خانی و دفِ استاد فرنام و آواز من که در آن زمان من شاگرد مرحوم استاد سلیمان خان امیر قاسمی (از خوانندگان قدر اواخر قاجار و اوایل پهلوی) بودم و هفته ای یک یا دو جلسه خدمت مرحوم هرمزی می رفتم و تعلیم آواز می گرفتم که به گفته خود ایشان، من تنها کسی بودم که انگارۀ صدای ایشان را درک کرده و مانند ایشان می خواندم .

TN_llotfi-omidvar-bigchekhane

گذشت و گذشت و گذشت تا زمانیکه گاهی به چاووش می رفتم و آقای لطفی را می دیدم ، البته من  خــیلی کم به چاووش می رفتم .

یک روز که در آنجا باهم صحبت می کردیم من گفتم که من می خواهم از کلاس ات یک فیلم بگیرم  گـــفتند من تا به حال به کســی اجازه نـداده ام ، تنها به تو برای اولین بار اجازه می دهم. بعد هم من یک فیلم خوب از کلاس اش گرفتم ولــی  ایـشــان هیچوقت آن فیلم را ندید .

تا اینکه فهمیدم ایشان مریض شده و به عیادتش رفتم خیلی خوشحال شد که من را دید .

در کلاسش هم یادم است که به من گفت آواز بخوان و بعد به شاگردها گفت که آقای دکتر امیــدوار تـنها کسی است که آواز ایرانی را می داند که آن نتیجه یک عمر کار و کور بودن و کر بودن نسبت موسیقی روز است .

ایشان در تعریف من به همسرش هم همین را گفت .

من یک اذان خوب گفته بودم که به من گفت اذان ات بی نظیر است و من اذان تو را با مناجات آقای تاج اصفهانی مقایسه می کنم، که هر دو یک حال عجیب و غریبی دارد و حتما باید یک نیروی حق دنبالش باشد تا بتواند یک چنین کاری را کند .

روزی که به عیادت آقای لطفی رفته بودم برایش تعریف کردم که من در سال ۴۳ برای برنامه گلها امتحان دادم؛ استاد مشیر همایون شهردار امتحان کرد و بردند به استودیو گلها ، که با اکثریت آرا قرار شد من به برنامه گلها بروم و آواز بخوانم، ولی از آنجایی که خدا با من بود من نرفتم .

بعد بالشتی گذاشتم پهلویش و گفتند : این کار درستی بود که تو کردی.

آنها که رفتند همه گند زدند به موسیقی ایرانی . زدند که زدند که زدند که الان هم دارند می زنند .

ما تاکنون ردیفی از هیچ استادی نداریم ، تمام ردیف ها مربوط به افرادی است که فکر می کنند ردیف را می دانند .

که نه صدای آوازشان شنیدنی است و نه صدای سازشان .

بدین گونه تمام موسیقی ما براساس ردیف های خود ساخته افراد درست شده است که در بازار ده ها سی دی از ده ها نوازنده ردیف ها را به روایت میرزاعبدالله می بینیم .

در صورتیکه تنها چند دقیقه بیشتر از صدای تار میرزاعبدالله موجود نیست و عجیب این که در دانشگاه ها و ارگان های ذی ربط مسابقاتی می گذارند بر این اساس که هر کس بتواند ردیف را خوب بنوازد ، در صورتیکه بهتر بود یک صفحه از نوازنده یا آوازخوان قدیم به شرکت کنندگان ارائه می شد و هر کس که می توانست عین نوازنده و یا خواننده بزند و یا بخواند جایزه به آن تعلق گیرد .

تنها چیزی که هنوز در مملکت ما مانده و آخرین نفس هایش را می کشد ، موسیقی نواحی ما است ، که کاش برای دانشجویان امکاناتی فراهم می شد که نزد اساتید موسیقی دان نواحی می رفتند و چندین سال با آن استاد کار می کردند تا اینکه آن استاد به آنها دیپلم ، لیسانس یا فوق لیسانس و یا دکترا عطا می کرد .

آقای لطفی بسیار آدم فروتنی بود و اساتید را به نهایت دوست داشت وقتی همیـشه صحبت میکردیم خودش خیلی دلش می خواست در همان مایه ها بزند، که به دلیل شرایط روز و گرفتاریهای شهری من نتوانستم .

گفتم چرا نمی زنی ؟ گفت من باید یک ماه شبانه روز بزنم و تمرین کنم تا شاید به میرزا حسینقلی نزدیـــک شوم .

گفت که یک نیروی حق باید به آدم کمک کند . من مطمئن شدم که آقای لطفی یک آدم عارف واقعی اســـت و صحبت هایی که شده بود که ایشان توده ای هستند و ممکن است داستان هایی بوده باشد، ولی من عمیقاً آن را یک آدم عارف می دانســـتم و در اذانی هم که در مراسم تشییع ایشان گفتم، قبل آن با احترام گفتم که آقای لطفی یک عارف بزرگی است و متاسفانه دوستان و همــکارانش را دیدم که جوری صحبت می کردند که ملت دست می زدند انگار او هنوز آنطور بود.

مخصوصا وقتی که نامه ای را در آن مراسم یکی نوشته بود ، خواندند .

آن هم به عنوان کسی که طرفدار کارگرهاست ، به نظر من آن موقعیت خیلی بد بود .

من در فیلمی هم که از کلاس درس ایشان ساختم ، ایشان در آن صحبت هایی می کنند ، که شما می    بینیــــــد ، این آدم اعتقادات عجیب غریبی به خداوند و نیروی حق دارد .

نظر شما در رابطه با آثار استاد لطفی و هنر او چیست ؟

من در مراسم ختم ایشان یک آوازی که خودش می خواند و سازی که خودش می زد را شنیدم ، دیدم که تنها کسی که با سازش شعر را خوب ادا می کند تنها خود لطفی است ، تا حالا در هیچکدام از خواننده هایی که با آنها کار کردم مطمئناً نتوانستند شعر را خوب بخوانند .

ولی همیشه در اواخر می دیدم که افسوس گذشته را می خورد که چرا به موسیقی اصیل قدیم مان نزدیک نشد و آن را اصل می دانست و اعتقاد داشت اصلا هیچ کس ، دیگر نه درست می زند و نه درست می خواند .

حدود ۵۰ سال پیش ، آقای لطفی به صورت هفتگی در رادیو فرهنگ برنامه اجرا می کردند که یکی از بهترین برنامه ها است و بی شک اجرای موسیقی اصیل ایرانی ایشان برای جوانان و مشتاقان موسیقی ایرانی بسیار مفید و راهگشاست.

در این سالها که در کنار استاد لطفی بودید ، چه تاثیری از ایشان در حوزه موسیقی گرفتید ؟

من در کنار ایشان کم بودم . تنها در دوره دانشگاه بود که من در آن زمان آن موسیقی را رد می کردم .

در اواخر با هم یکی شده بودیم؛ وقتی که دیگر صدای سازش را به آن صورت نمی شنیدم و خودش هم می گفت که کسی که می خواهد موسیقی اصیل ایرانی را کار کند اولا باید کر باشد و کور !

و فقط از روی  شنیدن صفحات قدیم و زدن سازهای آنها، نه اینکه افرادی که الان شما می بینید ، همه افرادی که کار کرده اند همه شاگرد استاد مسلم نبودند اگر هم بودند آهنگ های آن استاد را میزدند نه اینکه مثل استاد بزنند .

به نظر شما تاثیر استاد لطفی در موسیقی ایرانی در ۱۰ سال اخیر چگونه بوده است؟

آقای لطفی از زمانی که به دانشگاه آمدند و شروع به کار کردند یکی از دانشجوهای بسیار موفق بودند و در زمـانی که اساتیدی داشتند در دانشگاه تهران و بعد حفظ و اشاعه موسیقی و بعد جشن هنر شیراز، آوازها وکنسرت هایی که با دوستانشان در جـشن هنر شیراز کار کرده بودند تقریبا به چشم می آمد، ولی خود ایشان هم هیبت بسیار قوی و هم رفتار قوی هم مدیریت خیلی قوی داشتند و شـروع کردند به کار و چند تا کنسرت تالار رودکی دادند یکی دو آهنگ ساختند به نام به یاد عارف که یکی از کارهای خیلی خوب بود و در زدن، بسیار تند و تیز می زدند ولی هیچ وقت مثل گذشته، مثل قدما نمی زدند.

ممکن بود مثلا آهنگ هایی را از حاج علی اکبر خان شهنازی، استاد بزرگ، بزنند ولی مثل آن ، نه او و نه دیگــری می زدند ولی بعد زمانی که انقلاب می شود ایشان سهم بزرگی در ساختن آهنگ های انقلابی داشتند. آن موقع برای اولین بار یک دفعه ریتـــم ها، حرکت ها تند و انقلابی می شود.

دیگر از آن حالت عرفانی و فوق موسیقی در می آید و حرکت ها و ضرب ها تند و انقلابی می شود و برای اولین بار ایشان دف را وارد موسیقی ایرانی کرد، که خیلی مهم بود و بعدها مرسوم شد، خیلی ها با دف کارهایی کردند، کنسرت هایی دادند.

تا اینکه کلاس هایی باز کردند در مکتب خانه میرزا عبدالله یا شیدا. کلاس ها یک ابهت خاصی داشت، یعنی باز برای اولین بار ایشان یک ابداعات خاصی در تدریس موسیقی ایرانی از خود بروز دادند .

یعنی شاگردها دور تا دور می نشستند و خودشان با یک ارتفاع یک متری، یک و نیم متری بالا سکویی می نشستند و تسلط شان بر تمام سازها بود. یعنی ایشان هم سه تار خیلی عالی می زد ، هم تار عالی می زد ، هم کمانچه خوب می زد ، هم ضرب خوب می زد ، هم دف خوب می زد و صحبت هایش را همیشه با مثال هایی با خواندن آوازهایی به دانشجوهایش ارائه می داد و عجیب است که در کلاس هایش حرمت به اساتید بزرگ بسیار در حد بالایی بود. یعنی همیشه خودش را کوچکتر از اساتید قدیم می دید ( جدیدی ها را نمی گویم ) و فروتنانه راجع به آنها صحبت می کرد و در کلاسش مثل ها و روایاتی که از اساتید بزرگ شنیده بود، آنها را با حالت تدریس به بچه ها می آموخت و آقای لطفی به نظر من یک مردی است که باعث شد خیلی از جوان های پاک از انحرافات دوری بجویند.

همه با یک حالت بسیار دقیق و محترمانه به طرف موسیقی ایرانی آمدند در آن زمان واقعا آدم می دید که در خیابان یک پسر جوان جعبه ی سازش، تارش، کمانچه اش در دستش و دارد می رود کلاس، به نظر من آقای لطفی در این مورد خیلی سهیم بود و در عین حال هم گوشه گیر بود. یعنی شما در جایی در اداره ای او را نمی دیدید ، گویی چند سالی ، در یک زمانی بعد از انقلاب ، او رئیس دانشکده هنرهای زیبا شد. آن هم به خاطر فکرهای فرقه ای و حزبی و این ها ولی بعدا در گوشه ی کلاس های خودش فعالانه کار می کرد، فعالانه جوان ها را تربیت می کرد و بعد از آن کنسرت هایی را با جوان ها گذاشت، که کنسرتهایش با مردها بود یا با زن ها بود و باز برای اولین بار شما می دیدید بعد از حدود ۵۰ ،۶۰ ،۷۰ سال ، خودش در وسط شاگردها یا نوازنده ها می نشست و می زد و رهبری را هم داشت، مانند قدیم ، مواقعی که یک رئیس ارکستر مثلا میرزا حسینقلی و یا میرزا عبدالله می زد .

ولی از زمان کلنل وزیری شما برای اولین بار می بینید که دیگر کت و شلوار فراک یا رسمی می پوشند و بعد یک چوب می گیرند  و با چوب عین فرنگی ها رهبری می کنند و او دوباره این مسئله را برد به گذشته ، او همیشه در کنسرت هایش می نشست و می زد و همه کار می کرد و گاهی اوقات شما زدن آقای لطفی را با زدن دف که خیلی عمیق و هیبت بار بود ، می دیدید. او کنسرت های مختلفی را در ایران و سایر نقاط دنیا انجام داد.

ایشان مثل یک پرنده ای بود که در قفس بود و می خواست یک آزادی، یک رسیدن به یک نیروی حق برســد و برای این کار خودش را به در و دیوار قفس می زد .

مثلا اول او تاندانس چپ، حزب توده را داشت و بعد یک دفعه تاندانس دراویش را داشت، بعد دید آن هم  راضی اش نمی کند. با آنها کلی کنسرت داد و مسئله ی ریتم و هم آوایی دراویش را شما در کارهایش می بینید.

آنجا از آواز استفاده ی خوب کرد، ولی نهایتا رسیدن به زدن مایه های قدیمِ زمان قاجار همیشه آرزویـش بود و گـــــاهی اوقات شما در کارهایش می بینید که لحظاتی به آن حد رسیده و سازش فوق العاده شنیدنی و خوب بود.

در مسابقه معماری که برای طراحی بنای یادبود و آرامگاه استاد لطفی برگزار خواهد شد ، به نظر شما ، این مکان بهتر است به صورت باغ مزار طراحی شود و یا مجتمع فرهنگی ، هنری برای ایشان باشد؟

به نظر من باید به صورتی باشد که همه مردم بتوانند به راحتی به آن مکان بیایند و از آن استفاده کنند. اگر قرار باشد ساختمانی درست شود ، اداره آن مشکل است؛ زیرا برای نگهداری هزینه می خواهد، کارمند می خواهد .

در گذشته تمام زیارتگاه های ما ، تمام مساجد ما درشان باز بود. گاهی اوقات مسیر رفت و آمد مردم بود.

مثلا شما وقتی می خواستید از بازار کرمان یا از مسجد جامع به خیابان بروید ، باید از توی مسجد رد می شدید .

اما بعد از انقلاب متأسفانه مسجدها درهایشان بسته شد، فقط برای موقع نماز درها باز می شد . من یادم است که در میدان فلسطین در قسمت جبهه جنوبی غرب ، دفتر استاد فرمان فرمایان بود، یا پشت آن خانه ی مادرش بود که بعد از آن این دفتر به مسجد تبدیل شد ، یک مسجد بزرگ.

یک بعدازظهری در ساعت ۳-۴ در خیابان فلسطین به سمت میدان آمدم و دیدم که یک مسجدی جـای دفتر استاد فرمان فرمایان ساخته شده ، خواستم به آن مسجد بروم و به یاد این استاد نماز بخوانم؛ هر کاری کردم درها بسته بود و گفتند ساعت  فلان باز مــی شود.

من میل دارم مقبره ی آقای لطفی اصلا در نداشته باشد. در یک فضای کاملا باز باشد، مثل یک پارکی که مثلا یک حوض و فواره جلویش است، پارکی که یک درخت بید مجنون وسط چمنش است ، یعنی دائم مردم بتوانند بروند ببینند و سر قبر فاتحه بخوانند.

هیچ کلیدی، هیچ دری و هیچ چیزی نباید مانع از ورود مشتاقان باشد و درست باید مثل گذشته ی دور باشد که در هر شهری ، در هر جایی یک زیارتگاهی داشت. در گذشته ی ما در زمان ساسانی، هخامنشی، آن مقبره ها به عنوان پیر بوده است مثلا پیر مراد، پیر دوران که تبدیل به زیارتگاه ها شده است و مردم به آنجا می روند و مراد می گیرند، لحظاتی را آرامش دارند، می نشینند. ولی نباید برای رفتن به همچین جایی شما از کسی اجازه بگیرید و کلیدی به شما بدهد یا تفتیشی شود یا بازخواست شود.

مقبره ی آقای لطفی باید یک همچین چیزی باشد و باید مردم بتوانند راحت به آن مکان بیایند. بعد برای اینکه بخواهند مقبره را بسازند باید مسابقه بگذارند و اطلاعات بسیار دقیقی راجع به آنجایی که می خواهند بسازند همچنین محوطه دورش، رفت و آمدش، ساختمان های اطرافش همه باید در نظر گرفته شود بعد بر اساس آن اطلاعات ، برنامه ریزی برای مقبره ایشان انجام شود.

در فراخوان این مسابقه باید رعایت چه اصولی ذکر شود ؟

من هنوز نمی دانم ، باید روی این موضوع کار شود، یعنی اول باید معلوم شود چه کسی می خواهد این کار را انجام دهد و چقدر بودجه دارند من هنوز مطالعه نکرده ام. باید مطالعه روی محیط کامل شود از منطقه آن مکان تا دسترسی ها و همسایگی ها و پارکینگ .

چه شد که به عکاسی علاقه مند شدید؟

من از همان زمان که آواز می خواندم ، دوربینی داشتم که عکس می گرفتم. ولی دانشگاه تهران که قبول شدم به اصطلاح هدیه  قبولی دانشگاهم ، برادر بزرگم آقای ابوالقاسم امیدوار که خودش هم ساز می زد ، هم نقاشی می کرد ، هم خط خوبی داشت و هم عکس می گرفت ، یک دوربینی را به من هدیه داد.

این دوربین به نام دوربین تاپ کن بود. در سال اول دانشکده عضو کانون فیلم ایران بودم و مرتب فیلم هــای بزرگ جهان که آنجا نمایش داده میشد را می رفتم و می دیدم. من تمام اطلاعاتم از دید چشم است و گوش .

یعنی به مطالعه اصلا علاقه ندارم و هیچ هنرِ من از راه مطالعه به دست نیامده است، مگر اینکه یک کتاب علمــی دو دو تا چهارتا باشد . ولی اصولا کتاب خوان نیستم. من فیلم هایی که می رفتم در کانون فیلم می دیدم بسیار آن تصویرها و دیدهـــای هنـــری را می فهمیدم و بعضی را که خوشم می آمد آنالیز می کردم.

یک وقت یادم است که یک فستیوال فیلم از فیلم های ایتالیا بود. یک فیلم از آنتونیونی بود.

آنتونیونی یک فیلمی ساخته بود که در کارخانه ای بود که گاهی اوقات دود آن کارخانه بیرون می آمــد  در آن فضای فیلم و یکی از هنرپیشههای زیبای ایتالیایی به نام مونیکا ویتی فکر کنم، در آن بازی می کرد.

 خیلی حالت روحی عجیب غریب داشت. فضای آن فیلم خیلی در من تاثیر گذاشت. من فردای آن روز به دانشکده آمدم و بر اساس آن دیده ها و فکرها یک سری عکس گرفتم.

ولی اصولا در عکاسی پیدا کردن دیدهای غیرمتعارف در من خیلی تشدید بود و مرتب عکس هایی که میگرفتم تا حالا جایی گرفته نشده بود و در دانشکده ، عکاسی از ماکت معماری می کردم، به طوریکه عکس تعداد زیادی مثلا ۳۰ ،۴۰ ،۵۰ ،۶۰  تا فارغ التحصیل های ممتاز ماکت دیپلمشان را من گرفتم .

در خیلی مسابقات چه ایرانی چه بین المللی در مسابقات من عکس ماکت ها را می گرفتم.

بعضی از عکس های ماکتی که من گرفتم در مسابقات بین المللی برنده شده بود، ولی هیچ کس تا حالا نقشه و پلان و نمای آن ساختمان را ندیده است ، مثلا یک مسابقه ای بود مربوط به کتابخانه پانسوی ژاپن که دوست عزیزم مرحوم میرمیران در آن شرکت کرده بود و یک لوح جایزه گرفته بود که جایزه اش به خاطر آن عکسها بود، نه به خاطر نقشه ها.

کار دیپلمم هم با عکس و اسلاید بسیاری بود ، بعضی ها را در صفحات شخصی ام در شبکه های اجتماعی گذاشتم، ولی هنوز کسی با کامپیوتر و تجهیزات جدید آن فرم عکس نگرفته است .

همیشه در زندگی ام تجربه های زیادی راجع به عکاسی فیلم داشتم ، بر همین اساس بیش از ۹۰۰ فیلم در اینترنت دارم که فیلم هایم همه یک شات است، یعنی دوربین روشن می شود ، خاموش می شود و فیلم تمام می شود . در همان موقع هم در ذهنم مونتاژ می کنم، هم خودم حرف می زنم ، هم می خوانم ، هم مصاحبه می کنم، همه در یک فیلم است و این یک شاخصه است که حدود ۴۰ ،۵۰ سال است که در زندگی کاری من است.

من نقد های مختلفی هم راجع به معماری و شهرسازی ، محیط زیست ، نقاشی، عکاسی و فیلم می نویسم، یعنی دائم در حال کار هستم.

از کار های معماری من هم مرکز کنفرانس های صدا و سیما است که من در دفتر آقای مهندس طائب کار کردم.

تنها سالن کنفرانس این رویکرد که کار انجام می دهد آنجا است. در پشت مقبره ی امام یک پاویون تشریفاتی است و در مشهد هم رواق امام خمینی است که من در مسابقه شرکت کردم ولی برنده نشدم. اما کارهای من را برای نمایش در نمایشگاه موزه گرفتند.

با اینکه در زیر تمام نقشه ها نوشته بودم « حق هرگونه استفاده ممنوع است» بعد از ۵ الی ۶ سال دیدم کــه ۱۱ هـزار متر رواق امام خمینی در مشهد در کنار مقبره ی حضرت رضا در مسجد گوهر شاد ، طرح من را بدون اجازه ی من ساخته اند. از آن سال این  جــریان را برای دو رئیس جمهور نوشتم که متاسفانه آن ها هم خیلی متوجه نشدند که این طرح چه زیبایی هایی دارد. تا الان که به دادگستری متوســل شده ام که ببینیم چه می شود. طرح من را به ظاهر آمدند و کپی کردند، ولی در باطن نفهمیدند که آن طرح چه شاخص هایی دارد. یعنی یکی از شاهــکارهای معماری بود که معماری ایرانی و اسلامی را می توانست نشان دهد، که متأسفانه کسی آن را نفهمید.

 من برای اولین بار در دنیا نقاشی دیجیتال با ابعاد بزرگ انجام می دهم و هزارها کار دارم که آخرین کار من توسـط مـــوزه ی هنرهای معاصر به یک موزه ی بزرگ به نام ۱۱ سپتامبر در نیویورک، که تازه شروع به کار کرده است، معرفی شده است.

من نقاشی های زیادی راجع به ۱۱ سپتامبر به نام « ۱۱ سپتامبرها را در جهان نباید فراموش کرد» دارم. که  همــین سوژه را در پاریس در ۲۰۰۷ به دعوت شهردار پاریس در خانه ی هنرمندان پاریس به نمایش گذاشتم.

در سال گذشته هم در ۱۱ سپتامبر در اینجا در گالری شلمان کارهایی راجع به ۱۱ سپتامبر به نمایش گذاشتـــم. بیشتر هم هدفم این بود که باعث شود روابط فرهنگی دو ملت بزرگ ایران و آمریکا به هم نزدیک شود و شاید ما بتوانیم ارتباط نزدیک با هم داشته باشیم. ولی متأسفانه استقبالی از سمت مقامات نشد و فقط رئیس شورای شهر آقای مسجدجامعی با آقای مهندس کاظمی لطف کردند و تشریف آوردند. الان که به عنوان یک پیشنهاد به موزه ی نیویورک داده ام، اگر بشود به نظر من برای اولین بار ، بهترین کارهای هنری من در آنجا به نمایش گذاشته خواهد شد.

 من نمایشگاه هایی راجع به علی داشته ام و بهترین آثار علی- علی را دارم که هم در تهران در فرانسه به نمایش گذاشتم که خیلی مورد پسند بوده ولی در ایران، باز جمهوری اسلامی خیلی بهایی نداد.

یکی از بهترین مؤذن های تاریخ اسلام شیعه ایران هستم. یعنی من در تمام دستگاه های قدیم ایرانی اذان گفته ام. ولی متاسفانه در هیچ رادیویی و یا جایی اجازه ی انتشار یا پخش نداشته است. ولی اذان های من مدتی در مصلای بزرگ تهران، چون با استاد مؤید عهد که طراح آنجا بودند همکاری داشتم، پخش می شد.

در لندن در بیت یکی از علما پخش می شد و در عراق هم همین طور، ولی در ایران این کار نشد.

آقای لطفی هم اذان های من را شنیده بود و شیفته ی آن بود و تعجب می کرد که چطور در مملکتی که این همه خواننده دارد و این همه صدای اذان شنیده می شود، خواننده ها یک اذان متفاوت نگفته اند و کسی غیر از من این اذان ها را نگفته است. البته در گذشته تعدادی از اســــاتید بزرگ اذان داریم و یک سی دی اذان هم از اساتید آواز جهان از تمام دنیا وجود دارد و تنها کسی که سه تا از اذان هایش در آن سی دی است، من هستم.

من از قدیم عکس می گرفتم . عکاسی جزئی از کارهای من است ، خدا به من خیلی از هنرها را داده است که همیشه شاکرم. نقاشی، معماری، عکاسی، فیلمسازی، آواز خوب می خوانم ولی سه تار خوب نمی زنم و این قدرتی است که خدا به من داده و من کیف می کنم که آن قدرت شکرگزاری است. باقی اش دیگر کشک است.

خاطره ای از عکاسی از استاد لطفی دارید؟

من عکس های خوبی گرفته ام. برخی عکسهایی هم گرفته ام که از پنجاه سال پیش تا به حال کسی حتــــی کامپیوتر هم نتوانسته است مثل آن را بگیرد. از بهترین عکس هایی که من از امام خمینی گرفتم عکس هایی ست که در نوفل لوشاتو از ایشان گرفتــم، که خودشان به عنوان بهترین عکس نام بردندو حالت عرفانی دارند .

بهترین عکس های استاد هرمزی ، استاد بیگجه خانی و استاد عبادی کار من است، همچنین بهترین عکسهای هــوایی از کرمان ، اصفهان، قم نیز کار من است .

همیشه وقتی گرفتن این عکس ها به یادم می آید ، احساس لذت و نشئه گی میکنم. از استاد لطفی دو، ســه عکـــــس دارم ولی نه خیلی. به هرحال ایشان آدم سرشناسی بود و  در کار موسیقی مدیر و مدبر بود ولی گرایش من به موسیقی اصیل قدیم بیشــتر از او بود.

ولی شدیداً به هم احترام میگذاشتیم و به هم علاقه مند بودیم و در آخر هم فهمیدیم که ما دو نفر در طــرز   فکر ، یکـی هستیم.

 و سوال آخر، خاطره ای از استاد لطفی برایمان بگویید .

لحظات آخری که در بیمارستان بودم، به من گفت آدم باید با یک نیروی حق اتصال داشته باشد تا بتواند کار خوب انجام دهد و به دل بنشیند، ولاغیر .

و وقتی در روز تشییع او، برادرش را دیدم ، دست برگردن هم انداختیم و گفتم وقتی استاد لطفی در بیمارستان بود ما خیلی صحبت کردیم. ایشان گفت تا آخرین لحظه ای که او زنده بود، همه صحبت هایی که با شما کرده بود را به من گفتند .

آخرین جمله دکتر عطاالله امیدوار .

من خداوندی را شکر  می کنم که به من قدرت شکرگزاری داد.

 

مطالب مرتبط

۵ دیدگاه‌

  1. شاکری گفت:

    خسته نباشید. مصاحبه ی خوبی بود، امیدوارم تو طراحی آرامگاه استاد لطفی به صحبت های استاد امیدوار توجه بشه.

  2. سروش گفت:

    وقتی آدم استاد امیدوار رو می بینه تازه می فهمه که تو زندگی چقدر میشه کار انجام داد. میشه از آقای امیدوار بپرسید خودشون هم برای آرامگاه استاد لطفی طرحی دارند؟

  3. Sisi گفت:

    اقای امیدوار چطوری تونستند أین همه کار رو با هم انجام بدند? واقعا دمشون گرم!!!!

  4. ساز تو گفت:

    ساد استاد لطفی گرا می. واقعا خاطرات خوبی از استاد ذکر کردید. ممنون که أین مطالب رو کار کردید. اگر بشود خود استاد امیدوار مقبره ی استاد لطفی را طراحی کنند بسیار عالی می شود.

  5. تورنگ گفت:

    عظمت مقبره ی أین آدم باید به اندازه ی عظمت خودش باشه. یک طراحی با ایده ی ساز های سنتی ایرانی که اگر توریست های خارجی هم آمدند با یک بنای خوب رو برو شوند

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده + سه =