یادداشتی به بهانه اجرای طرح ” نگارخانه ای به وسعت یک شهر ” در تهران
دستمال کاغذی استفاده شده ، کاغذ بستنی و یا قبضی را که از عابربانک گرفته ای را در دست داری و در پیاده روی خیابان در به در به دنبال سطل زباله ای می گردی تا دستمال کاغذی استفاده شده ، کاغذ بستنی و یا قبضی را که از عابربانک گرفته ای را روی سنگ فرش و یا آسفالت پیاده رو نیندازی و از چشم غره آدم هایی که شهروندان نمونه هستند در امان بمانی …
اما دریغ … دستمال کاغذی استفاده شده ، کاغذ بستنی و یا قبضی را که از عابربانک گرفته ای در دستت مانده و تو چون یک سطل زباله سیار خیابان را گز می کنی ! بله … اینجا شهر من است …
شهری که سطل زباله ندارد !
شهری که پیاده روهای استاندارد و اصولی ندارد !
شهری که ساختار و چیدمان مبلمان شهری اش ، پیاده روها و خیابان هایش طوری است که گویا معلول و جانباز ندارد !
شهری که اتوبوس و مترو و تاکسی کم دارد و اگر هم دارد از نوع گران اش را دارد !
شهری که پل عابر کم دارد ، با ” پله برقی ” که گشتیم نبود ، نگردید نیست .
شهری که پل و تونل و بزرگراه های پر هزینه دارد اما ساعت کم ترافیک ندارد !
شهری که هرچه هم که بزرگ و بزرگ تر می شود باز هم طرح ترافیک دارد ، زوج یا فرد و گاهی زوج “و” فرد !
و شهری که علی رغم همه زشتی هایش ، پر است از تابلوهای نقاشی کمال الملک و ونگوک و خطاطی های میرعماد و کاشی کاری های که و که و کتیبه های کجا و کجا !
بله … شهر من اگر هیچ ندارد و یا بسیاری را که باید نداشته باشد ، دارد ، لااقل این روزها یک گالری بزرگ است . یک گالری بزرگ پر دود و دم و پر ترافیک و من که از ترس طرح ترافیک زوج ” و ” فرد ماشین شخصی ندارم و تاکسی و مترو و اتوبوس گیرم نیامده و در پیاده روی یک خیابان پر ترافیک ، دستمال کاغذی استفاده شده ، کاغذ بستنی و یا قبض عابر بانک به دست ، در حالی که آثار هنری ملی و غیر ملی را بر روی بنر ها ی بزرگ بنا شده در کل شهر می بینیم ، در پی یک ســـــطل زباله خـــیابان را گز می کنم .
_____________________________________________
* برگرفته از نام کتاب ” بار دیگر شهری که دوست می داشتم ” ، نویسنده : نادر ابراهیمی
فکر کنم سعی کردید بدترین نگاه ممکن را به یک پدیدۀ خوب داشته باشید.
شاید هم متن را خوب متوجه نشدم.