دکتر عطاالله امیدوار و دغدغه های بهاری اش
اشاره : یادداشت زیر به قلم دکتر عطاالله امیدوار ، معــــمار ، شهرساز ، عکاس ، فیلمــساز ، نقاش ، موسیقیدان ، خواننده و کارشناس هنری ، به مناسبت بهار ۹۴ ، در ویژه نامه بهاری هفت گـــــــاه با عنوان ” تقاطع بهار “ ، منتشر گردیده است .
برای دریافت ویژه نامه “تقاطع بهار “ کلیک کنید .
یک :
من : اسمم عطاالله ، فامیلم امیدوار ، نام پدر احمد و نام مادرم ربابه ، متولد ۱/۱/۱۳۲۵ در بافت کرمان .
پدرم مردی فرهنگی بود …
یکی از مؤسسین آموزش پرورش بافت ، که شاگردان او و شاگرد ان ِشاگردان ِ او از بزرگان پزشکی ، مهندسی و استادی در ایران و سایر نقاط می باشند . به طوری که می گویند زمانی که آقای رفسنجانی رییس جمهور به بازدید بافت آمدند ، یکی از مسئولین وقت ، مقابل در سالن سخنرانی جلوی ایشان می گوید : ” ما نه پسته داریم که به آن بنازیم ؛ نه سنگ معدن گل گهر ، نه نفت ! نه چیز دیگر ! افتخار ما به داشتن بیشترین پزشکان ، استادان و متخصصین در ایران ، به خصوص بیشــــترین متخصصین قلب ، می باشد . “
پدرم به کار کشاورزی علاقه فراوان داشت . چندین باغ کوچک داشتیم که همیشه بهترین درختان را از نقاط مختلف در آن به عمل می آمد . شب ها نماز شب می خواند و صـــــــــبح ها پس از نماز به باغ می رفت و سخت کار می کرد.
و حدود ساعت هفت به منزل باز می گشت ، برای صبـــــــــحانه و سپس باز می رفت و به کار اداری و فرهنگی می رسید .
مادرم خانه داری متّقی بود و شخصا به کار منزل می رسید ، با این که همیشه حدود دو مستخدم زن ، یک مرد و باغبان با همسرانشان ، به مادرم کمک می کردند .
گوسفند و گاو داشتیم ؛ صبح ها و شب ها به غذا دادن به آنها و دوشیدن شیر و بستن ماست می پرداختند و احیاناً در انجام این کارها ، سایر همسایگان ، نوبتی مشارکت می کردند .
مادرم اسرار داشت که همیشه خود تمام منزل و البته بیرون حیاط ، که اتفاقا آب روانی در جلوی آن جریان داشت را جارو کند و آبپاشی نماید و تمیز کند . بوی کاهگل خوب به مشام افرادی که می گذشتند ، می رسید و با دعای خیر همراه بود .
او اعتقاد داشت که هر خانه باید داخل و خارج آن تمییز باشد تا باعث شود که خواجه خضر از آن عبور کند و باعث برکت خانه گردد .
حال در چند روزی پیش از نوروز ، مادر دست به کار فراهم کردن وسایل و شیرینی برای مراسم عید می شود .
دو :
منزل ما در اصل دو اطاق در وسط داشت که یکی محل زندگی بود و دیگری مهمان خانه بود . و دو اطاق دوبل در طرفین که یکی انبار گندم و جو و … و مایحتاج زندگی بود و در طرف دیگر ۲ اطاق تو درتو داشت که اطاق آخر که تاریک بود انبار ترشی جات و ذغال و غیره بود و در اطاق جلویی زمستان ها زندگی می کردیم .
معماری این قبیل ساختمان ها تعدادی طرح چهار طاقی است که به صورت پازل بهم وصل می شود و طرح های مختلفی را ایجاد می کند . این چهار طاقی تا وسط اضلاع به اندازه یک متر خالی است و بار در کنج ها هست . معمولا وسط یا در راهرو یا درها فضایی به صـورت گنجه در پایین و طاقچه در بالا یا فضائی برای انبار کردن لحاف دارد .که با پرده پوشانده می شد .
در ایام پیش از عید ، مادرم به اتفاق همسایه ها و خانم های باغبان و مستخدمین چند روزی به پختن شیرینی عید مشغول بودند . در اطاق نشیمن فرش ها جمع می شد و یک فر حلـــــــبی درست شده بود و در آن چند سینی به طبقات گذارده می شد . شیرینی ها در سینی ها مرتب گذارده می شد و پس از بستن فر از زیر و رو ، بر آن آتش می گذاشتند و شیرینی پخته می شد و معمولا ما بچه ها را به کارهای کمک در شیرینی پختن می گماردند ، مثل زعفران زدن یا تخم گیاه روی شیرینی چسباندن ، ریختن شیرینی ها عبارت بود از سوهان عسلی ، قطاب ، باغلوا ، نان ترزده ، نخودچی ، حاج بادام ، حاج گردو ، لوز نارگیل ، کماچ سن و … معمولا مادرم خود تزیینات شیرینی ها را با استادی انجام می دادند مثلا کنگره زدن دور شیرینی کلمبه و قطاب . شیرینی ها در یک گنجه انبار می شد .
پیش از عید مادرم در ظرف های بزرگ ، گندم می ریخت و آب ؛ و روی آن پارچه سفیدی می انداخت و ظرف را در آفتاب می گذاشت . پس از مدت کوتاهی جوانه های گندم نمایان می شدند . جوانه ها به اندازه مطلوب که می رسیدند ؛ مقدار زیادی هیزم در مطبخ آماده می کردند که کنار حیاط حیاط بود . گندم های جوانه زده را می کوبیـــــدند یا چرخ کرده و له می کردند ، سپـــــــس آب آن را می گرفتند و در یک دیگ بــزرگ روی آتــش می گذاشتند و یک شبانه روز و یا حتی بیشتر آن را هم می زدند به آن آب شیره گندم را اضافه می کردند تا بعد از تقریبا یک شبانه روز سمــنو پخته پخته شود و در آن مغز بادام یا گردو هم می ریختند . پس از پخته شدن سمنو آن را در ظرف ها می ریختند و به همسایه ها می دادند .
و این رسم پختن سمنو برای عید بود .
در روز عید از صبح که همه جا جارو و تمیز آب پاشی می شد ، اول وقت ما با بچه ها و برادر بزرگم مرحوم ابوالقاسم ، لباس نو می پوشیدیم و می رفتیم در باغ ، که پر از درختانی بود غرق گل و عکس می گرفتیم .
سه :
می رفتیم به باغ که نزدیک بود و در کنار درختان پر گل عکس می گرفتیم و چند شاخه ای از درختان گل به منزل برای تزئین می آوردیم که شاخه بیدمشک از واجبات بود ، هم خوش عطر بود ؛ که معمولا نقل و چای را در گل بیدمشک می خواباندند و چای عطر بیدمشک می گرفت و هم بسیار مهم برای پذیرائی بود .
در مهمان خانه ما یک میز بود که روی آن یک آینه قدیمی ، شاید آینه عروسی مادرم ، بود که شاید روسی یا انگلیسی بود و قابی بسیار زیبا از چوب عاج یا استخوان داشت و آینه سنگی و تراش دار بود و شیــــــرینی ها اطراف آن چیده می شد ؛ با یک قرآن و یک حافظ و هفت سین . از صبح اول وقت مردم دسته دسته ، در دسته های حدود ۱۵ نفره دیدن عید پدرم می آمدند . به طوری که جلوی در مهمانخانه ما پر از کفـــــــش می شد و دائم با ورود آدم ها خالی و پر می شد .
این دسته ها هر ۱۰ تا ۲۰ دقیقه می آمدند و می رفتند ، همه هم با لباس نو . ما هم که بیرون از خانه می رفتیم دسته های مختلف مردم را می دیدیم با لباس نو و تمیز . بیشتر مردها برای دیدن عید منزل بزرگان می رفتند و شهر شلوغ از صمیمیت بود .
اما ما بچه ها ، یادم است که برای لباس عید ، از کت و شلوار و لباس پدر یا برادر که قابل مصرف بودند را پشت و رو می کردند و می دادند به عمویم که خیاط بود ، آقایی محمود محسنی برای من لباس بدوزد و من همیشه از این فرصت استفاده می کردم و می رفتیم در مغازه عمو و شیرین زبانی می کردم که لباسم هر چه زودتر آماده شود ولی متاسفانه تا لحظه آخر شب عید آماده نمی شد .
ما معمولا از بزرگان عیدی سکه ۵ ریال یا ۱۰ریالی می گرفتیم و با هم سالی ها تخم مرغ بازی می کردیم و بازی های دیگر .
چهار :
چیزی که مهم بود درختان پر گلی از قبیل زردآلو ، آلبالو و گیلاس و بادام ، پر از گل و زیبایی . که در کوچه ها از دیوار های گلی و کاه گلی به بیرون آمده و عطرو زیبائی عجیبی به کوچه ها می دادند ؛ که متاسفانه این درختان امروز روز در شهرها جایشان را به درختان بی خاصیت و بی مــصرف داده اند .
در گذشته تمام منازل حیاط داشتند . در حیاط ها حوض آب ( آب کُر ) و چندین درخت میوه مانند انگور و هلو و گیلاس و مخصوصا در تهران خرمالو در وسط حیاط کاشته بودند ؛ که این درختان از چاه توسط دست آبیاری می شدند و همیشه هم از سایه آن ها و زیبایی آن ها استفاده می شد . و این درختان میوه در شهرهای امروزی جای خود را به یک سری درخت های سبز تزئینی بی مصرف ، داده اند ، که نگهداری از آنها نیز بسیار مشکل است . کاش امروز نیز هر تکه از فضای سبز شهری را به جوانی می سپردند تا در آن درخت کاری کند ، آن هم درختان میوه و سیفی جات که علاوه بر زیبایی شهری تولید میوه نیز داشته باشند . که این خود هم نوعی اشتغال زایی است و نیز خود به خود رابطه مردم را با طبیعت بیشتر می کرد نه این درختان بی خاصیتی که مردم حتی به آنها نگاه هم نمی کنند و تنها باید هزینه نگهداری اش را پرداخت کنند .
و در قدیم اگر در منازل زمین خالی بود به کاشتن کدو و بادمجان و سبزی و سیفی جات و … برای مصرف منزل می پرداختند .
اما امروز در شهرها فقط فضای سبز انبوهی را ایجاد کرده اند که حتی نزدیک آنها هم نمی شود رفت .
تمام اتوبان ها که در اطراف آن فضای سبز درست کرده اند ؛ انسان حق رفتن در آن ندارد و با چمن های وسیع و درختان انبوه که غیر از مصرف آب بی رویه و سبز بودن و هزینه زیاد برای نگه داری فایده دیگری ندارند . در ایام عید ، در شهر فقط گل هایی در شهر دیده می شوند که توسط مامورین در روی زمین کاشته شده یا در گلدان گذاشته شده اند که مال آن منطقه نیستند و عاریه گرفته شده اند . گلها همه روی زمین ، داخل چمن بودند . هیچ گلی روی درخت و در هوا نیست . کاش می شد مامورین و دست اندرکاران به جای این همه فضـــای سبز انبوه بی مصرف ، درخــتان مـــیوه می کاشتند که مردم استفاده کنند و کودکان با چشم خود رشد گیاه را و میوه دادن آن را می دیدند و حس می کردند .
اصولا اساس فضای سبز در شهر ها مفهوم علمی ندارد . فضا ها ی سبز انبوه خفه هستند و دید را برای انسان کور می کنند ؛ در صورتی که در باغ ایرانی مهم ترین اساس آن درست کردن سایه و داشتن چشم انداز و درست کردن هوای خنک است ؛ که متاسفانه در تمام فضا های سبز شهری در تهران اصلا رعایت نشده است .
” یک باغ آلبالو در واشنگتن به عنوان فضای سبز شهری “