صدای آگاه زمان

یادداشت ذیل به قلم “امیرحسین رائی” (نوازنده سه تار و از اساتید مکتب خانه میرزا عبدالله) به مناسبت بزرگـــداشت چهلمــــــین روز درگذشت اســتاد محـــــــــــــمدرضا لطفی، در ویژه نامه هفت گاه به همین مناســبت منتشر شده است.

mohr ekhtesasi7116

پیش درآمد

هنر، تمثیلی از جاودانه سازی است و آن گاه که روح خسته ی ما درنگی تامل می کند، در چیستی و هستی شِی زیبا، به آرامش دست می یابد، اگرچه این درمان و چاره ی درد در آدمی نیست، اما مکاشفه ی ابدیت است، جلوه ی ذات الهی است و اشیاء و استقرار لحظات خوش، گذرا و ناپایدار است. زیبایی و میل به زیبایی هدف و موضوع امید است که دارای ذاتی غیر عقلانی می باشد…

هر چیزی پس از سِیر چرخه ی زمانی مقدرش به ابدیت رجوع می کند، به زبان دیگر، دیروز و امروز و فردا پیوستگی داشته و یکسان است. اگرچه لباس ظاهر انسانیت فانی است اما باطن، روز به روز تازه می گردد، نا پایدار و محکوم به نابودی است و تنها حقیقت و حقیقی است که می ماند. امید ثمره ی رنج است و عشق آکنده از رنج است و چون عشق همان رحم و شفقت است زیبایی را ناشی می شود و خود تسلای موقتی است که شفقت طالب آن است و این خود تسلا و زیبایی والا غمناکی است.

درد و رنج نوعی بیچارگی است که به یافتن کنه و هسته ی وجودیمان می انجامد و به وقت مرگ و به یاری در نابودی به کانون این جانِ به عاریت گرفته شده می رسیم که همانا خداست که روحمان را با نسیم عشقش آمیخته و آموخته بوده است.

روحانی ساختن جهان اطراف و یا همان آگاهی بخشیدن به ذره ذره ی وجود با اعطای روح خود به انسان ها و اشیاء آغاز می شود و روح هرچه بیشتر بخشیده شود، بیشتر می شود و این کار زمانی اتفاق می افتد که ارواح دیگر فتح شده باشند.

شخص اراده است و اراده هماره با نسبت به آینده تفسیر می شود. آن که مومن است ایمان به چیزی دارد که در آینده محقق می شود و امیدش به آینده است . ایمان است که ما را زنده نگه می دارد. درواقع اگرچه حیات بر عقل متکی است اما منشاء و قوت آن در چیزی ماوراء طبیعی و معجزه آساست. کارکرد ایمان آفریدن است، ایمان به خدا یعنی آفریدن خدا و چون خداوند ایمان خود را در دل ما می اندازد پس اوست که دائم خود را در ما می آفریند .

عاشق مومن با مرگ به وصال معشوق می رسد اما تلخ لحظه ای است، چه، در می یابد که ابدیت ادامه دارد و هنوز منزل های سیر و سلوک پیش روست تا روح همیشه بالنده و پویا باشد و این رقص و چرخش مومنانه و عاشقانه را پایانی نیست.

درآمد

هرچه پیوند های اورگانیسم و محیط بیشتر و پیچیده تر باشند شناخت ژرف تر است و الزاماً دگرگونی های عملی ژرف تری پدید می آورد. در این صورت شخصیت هر کسی که در همان حال که از عامل های جبری محیط او نشئه می گیرد از چگونگی شناخت و نیز جبراً متاثر می شود. شناخت مخصوصاً شناخت ژرف، جبراً مانند واقعیت های محیط می تواند به صورت نیرویی مادی در تنظیم رفتار انسانی مداخله کند. اصولاً مهم ترین و اساسی ترین کارکرد شناخت، پیش بینی است. انسان در پرتو آنچه بر او گذشته است درباره ی آنچه در پیش دارد به حدس می پردازد، در واقع همچنان که به تحریک نمودهای اکنون رفتار می کند به پیشباز نمودهای آینده هم می شتابد.

و اینگونه است که چنین شخصی دور اندیش است و از آینده ای گسترده تر الهام می یابد. بینش، شناخت ژرف است، بینشی که فیلسوف از راه شناخت فلسفی، دانشمند از راه شناخت علمی و هنرمند از راه شناخت هنری به آن دست می یابد. نتیجه این می شود که مهمترین انگیزه های بینش وران از واقعیت آینده سرچشمه می گیرد. چنین انسانی محض آرمان هایی که به نظر او برتر از واقعیت اکنون است از واقعیت موجود روی بر می تابد و در راه تحقق آن آرمان ها از بسا لذت ها و سودهای موجود چشم می پوشد.

هنرمند روشنفکر یا باید با طبقه ی حاکمه و خواص جامعه دم خور باشد و یا به طبقه ی عوام میل نماید مگر اینکه طبقه ی متوسط از چنان استحکامی برخوردار باشد که او بتواند به پویایی خود در آن ادامه دهد. میل به طبقه ی خواص، یعنی فاصله گرفتن از توده ی اکثریت مردم و همراه شدن با اقلیت مرفهی که طبیعتا از شرایط موجود راضی بوده و به آینده امید دارند که البته ذات آسوده و مرفه این طبقه به هنر رویکردی فرمایشی و نمایشی دارد و اساساً اوقات فراغت فراخ خود را از سر یکنواختی به هنر می پردازند.

استاد محمدرضا لطفی پس از نزدیک به پنج دهه عرق ریزان هنری و عشق به هستی، بهار عاشقان را خزان زده کرد و به لقاء حضرت دوست شتافت. او فرزند زمانه ی خویشتن، صدای زمان بود، هر کس که در بهار دم مسیحایی او نفس کشیده باشد تا قیامت نگرانش خواهد بود.

در ابتدای دهه شصت، خیلی زود راه خود را با عقل پرسشگر جدا کرد و قافله ی در گل مانده ی چپ و راست را پشت سرگذاشت و بال در بال عشق شد و از وادی عقل پر گشود و خلوت گزید و کناره گرفت از هرچه عقل معاش اندیش است.

عرصه ی موسیقی جدی ایران با چند دهه تاخیر نسبت به شعر عصر مشروطیت از تاریکخانه ی مجلس اعیان و اشراف به دانشگاه ها، خانه های کارگری و سطح جامعه آمد و با پرچم داری لطفی و جوانان عاشق هم روزگارش زبان حال مردم شد.

مظاهرت اساتیدی همچون نورعلی خان برومند و عبدالله خان دوامی، تحقیق و بررسی موسیقی مقامی و نواحی ایران، حوصله و تحقیق در مبانی موسیقی غرب و روح عشق و امید و پشتکار از جمله عوامل موفقیت لطفیِ فقید در آشتی دادن نسل جوان با ردیف موسیقی دستگاهی می باشند.

از هجرتش سخن به میان آمد، جوان های عاشق که در کانون، عارف و شیدا آموختند و نواختند و قلب تپنده ی انقلاب که آرام گرفت ارکان حکومت را مجال و حوصله ای بابت تفکیک صحیح نیروهای خودی باقی نماند و در این میان حوصله ی اهل هنر به ویژه موسیقی بود که سر رفت و شاید هجرت استاد، منطقی ترین واکنش بود به این تغییر فضای نامهربانانه، لذا رفت و فاصله گرفت تا به ابدیت بپردازد، به وحدت وجود، عشق، به همان که روزهای آخر حیات پربارش از آن به دیدن خدا یا لقاءالله یاد کرد.

سال های دور از وطن به مطالعه و تحقیق در احوال و اندیشه ی موسیقیدانان، نظریه پردازان هنری ادبیات ایران و جهان و فلسفه ی هنر گذشت.

در این میان تکنوازی های متعددی نیز اجرا می شد که در خلال آنها و به مرور زمان، لحن ساز ایشان را لطافتی عارفانه بخشید، لحنی که حاصل نیروی عشق و ایمان به مبداء وجود بود.

استاد لطفی برخاسته از توده ی مردم بود و ضرورت انتقال احساس نیرومندی را که تجربه کرده بود به درستی دریافته بود و این همان هنر ملی است و نه آن هنر فرمایشی و سفارشی که تاریخ مصرف دارد و برایش مزد کافی هم می دهند.

موضوعاتش و دغدغه هایش حقیقتاً هنری بود و به قول تولستوی بر سطح رفیع ترین جهان بینی عصر خویش جای داشت و احساساتی را تجربه کرده بود که رغبت و اشتیاق انتقال آنها را داشت.

احساساتی که فاصله را بین هنرمند و شنونده و یا بین گروه شنوندگان از میان برداشته و بر می دارد و در رهگذر همین رهایی شخصیت منفرد انسان هاست که نیروی اصلی جذبه و صفت برجسته ی هنر نهفته است.

آثار او از این جهت با مخاطب ارتباط برقرار می کند و به جامعه سرایت می نماید که اثرش در مرحله ی نخست برخورد او سرایت می کند و همین حالت روحی هنرمندش است که بلافاصله بر شنونده تاثیر گذاشته و سرایت می کند.

هنر برای او یک ضرورت بود، یعنی برای احساسی که انتقال می داد یک ضرورت باطنی احساس می کرد. صمیمیت و احساس هنری دو خصیصه ای است که همیشه در هنر ملی او یافت می شود.

او رسالت خویش را که همانا برقراری محبت در دلها بود به انجام رسانید. سعادت انسان ها در اتحاد آنها با یکدیگر است و این همان حقیقتی است که استاد آن را از حوزه عقل به حوزه ی احساس انتقال داد.

فضای فرهنگی و هنری ایران در اواخر دهه ی شصت به خصوص فضای حاکم بر موسیقی به دو بخش تقسیم شد. بخش نخست را اقلیتی تشکیل داد که با هرگونه تولید عملی مخالف بوده و فقط نظارت بر جریان تولید جامعه را برای خود برگزید. این گروه هرگونه فعالیت عملی را پست شمرده و کوشید تا فعالیت نظری را یکسره از فعالیت عملی جدا کند و این در شرایطی بود که گروه دوم مجالی برای فعالیت نظری مستقل نداشتند، چرا که یا به تبعید خود خواسته رفته بودند و یا خانه نشین شده بودند. گروه نخست ازآنجا که با زندگی عملی تماسی نداشت معمولاً از واقعیت منحرف گشته و در کاخ رویایی خود به سر می برد.

گروه نخست با نفوذی مویرگی و خزنده، کرسی های موسیقایی را تسخیر کرد و تا توانست نظریه ساخت و موسیقیدانان اهل عمل را تا حد مطرب های روحوضی و شیرین نواز تنزل داد و محصول به اصطلاح هنری خود را تا حد موسیقی جدی و هنری آن هم با توسل به منطق و فلسفه و حکمت و عرفانی که بر قامت ناراستشان وصله ای ناجور بود، ترفیع دادند.

استاد لطفی در رجعت به ایران تعادل این موازنه ی باطل را به نفع عمل گرایی علمی و حقیقت گویی بر هم زد و در عمل دیدیم، هر آن کس که در زیر برق اهل نظرِ تنگ نظر جمع شده بود به اردوی عمل گرایان آمد تا نسیم آزادگی در هنر به تن و جانش حیات بخشد.

برخورداری از قدرت تحلیل اجتماعی و زیرکی روشنفکرانه و پاسخ به ندای درون سبب شد تا با عزمی راسخ به ایران بیاید و با تمام قوا و برای آخرین بار هر آنچه را در سینه به امانت دارد در طبق اخلاص گذارد و به اهلش وانهد. هر چند یاران دیرین نه آن بودند که او می اندیشید. هرچند ایران هنوز دل در گرو موسیقی دستگاهی و اندیشه ساز نداشت و هرچند مردم گرفتار غم نان بودند هنوز، آمد و در خانه غریب ماند و در حلقه ی جوانان عاشق خلوت گزید و الحق که خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

استاد لطفی یک عمرِ هنری، بی حمایت دولت، سازمان و گروه خاصی بر خود، عشق و امیدش به مردم تکیه کرد و بالید و عاشقان را بالنده کرد. او صدای مظلومیت هنر موسیقی دستگاهی ایران است که همیشه به گوش می رسد و آگاهی می آفریند و همین آگاهی است که سینه به سینه می گردد و رقص کنان به ابدیت می پیوندد و جاودانه می شود.

دوازدهم اردیبهشت سال ۱۳۹۳ ، روز بزرگداشت مقام معلم، جامعه ی موسیقی امان نیافت تا از معلم دلسوز و عاشق تجلیل به عمل آورد. این آخرین بهاری بود که استاد محمدرضا لطفی تا نیمه ی راهش با ما آمد، استادی که ردیف ناطق و دایره المعارف موسیقی دستگاهی ایران زمین بود و توانست جانمایه های اساسی و بنیادین موسیقی را استخراج نماید و به میان مردم بیاورد و با آنها دمساز شود. مردی که عمری از ردیف پاسداری کرد و عامل به ردیف بود اما هرگز از روی دست کسی ردیف ننگاشت و مطابق مد روز ردیف ننواخت، بلکه هر چه نواخت عین ردیف بود و هست.

خوشا به سعادتش که عمری ساز خود را زد و خلقی با نوای او حالشان کوک شد.

روح بزرگ و آسمانی اش قرین رحمت و آمرزش الهی باد .

نویسنده میهمان : امیرحسین رائی

مطالب مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یازده − 6 =