یادداشتی بر نمایش ” مرگ فروشنده ” به کارگردانی نادر برهانی مرند
” مرگ فروشنده ” نمایشنامه ی مطرح آرتور میلر روایتگر فروشنده ای است که دیگر پیر شده است و همه ی آنچه که روزگاری برای خود و خانواده اش تصور می کرده ، به فنا رفته و اکنون در افسردگی که دارد ، تصمیم می گیرد با خودکشی ، یک مرگ با شکوه برای خود و یک زندگی راحت برای خانواده اش فراهم کند .
نادر برهانی مرند ، ۸ سال پیش نیز ” مرگ فروشنده ” را اجرا کرده بود که با اقبال خوبی مواجه شده بود اما اکنون بعد از گذشت ۸ سال تصمیم گرفته است همان نمایشنامه را مجددا با بازیگران جدید به روی صحنه ببرد !
نادر برهانی مرند کارگردانِ خلاقی است و نمایشنامه ی قوی نیز انتخاب کرده است اما وقتی تصمیم گرفته می شود نمایشنامه ی مطرحی همچون ” مرگ فروشنده ” ، مجددا اجرا شود ، باید حتما در اجرا حرفی نو داشت و بی نقص بود !
اما برهانی مرند نه تنها یک شگفتی خلق نمی کند ، بلکه در مواقعی حداقل ها را هم از کار خود دریغ می کند . که البته در این باب می توان به انتخاب نسیم ادبی به عنوان زنی ۵۰ ساله اشاره کرد ، زنی ۵۰ ساله که تنها نشانه ی پیر بودنش کمر خمیده اش است که متاسفانه در لحظه هایی از نمایش ، این خمیدگی فراموش می شود . البته لازم به ذکر است که دیگر بازیگران به بهترین نحو ممکن به روی صحنه حاضر می شوند و بدون آنکه حرکتی کم و یا زیاد داشته باشند ، به زیبایی از پس اجرای نقش خود برمی آیند .
دومین ایراد ” مرگ فروشنده ” ی برهانی مرند ، ریتم کند اثر است . نمایش با ریتم خوبی آغاز می شود اما هر چه جلوتر می رویم ، ریتم از دست می رود و تنها در لحظه های دراماتیک اثر ، ریتم باز می گردد که البته متاسفانه آن لحظه ها هم در اوج صورت نمی گیرد بلکه تنها کمی از کندی و یکنواختی اثر می کاهد . علاوه بر آن ، برهانی مرند تعلیق های موجود در نمایشنامه را به حدی کمرنگ کرده و یا حتی در مواقعی از بین برده است که این هم مزید بر علت می شود که با یک ” مرگ فروشنده ” ی معمولی رو به رو باشیم . از جمله ی آن می توان به دزدی کردن بیف در کودکی و تشویق پدر اشاره کرد ، در حالیکه در نمایش می بینیم که ویلی لومان در کودکی هم مخالف دزدی فرزندش است و او را دعوا می کند و البته این ضعف ، همچون لکه ی سیاهی بر روی شخصیت ویلی لومان خودنمایی می کند و او را ناقص تعریف می کند و یا تعلیقی که می توانست در دلیل مشکل بیف با پدر پررنگتر به نمایش در آید و مخاطب را با چرایی رو به رو می کند ، حال آنکه این چرایی خیلی دیر شکل می گیرد .
دکور ” مرگ فروشنده ” نیز در ساده ترین و کم ترین خلاقیت ممکن ساخته شده است . در نمایشنامه با فضایی رویایی رو به رو می شویم اما “مرگ فروشنده ” ی نادر برهانی مرند فضایی خشک و غیرقابل انعطاف دارد و همه چیز در ساده ترین شکل خود قرار دارد . البته بی شک کارگردان اثر ، می تواند با دید و برداشتی که خود از نمایشنامه دارد ، تغییراتی در دکور ایجاد کند اما به شرط آنکه این تغییرات به روند اجرا کمک کند نه اینکه گره کوری شود در کلیت اثر چنانکه در این طراحی صحنه ، میزان زیاد درها تنها این بازی فکری بیهوده را برای مخاطب ایجاد کرده که آیا میزانسن درست چیده شده است و آیا می توان فهمید کدام در ، به کجا راه دارد و یا از دیگر ایرادات آن وجود دو صندلی ماشین بود ، بدون آنکه بتواند استفاده ی به جا و موثری از ماشین و القاء فروشنده بودن مرد داشته باشد . اما در همین حال نمی توان از خلاقیت خروج روح از یخچال و رویا بودن آن صحنه ها چشم پوشید .
اما با همه ی این احوال نمی توان از میزانسن های به جا و درست نادر برهانی مرند چشم پوشید و همچنین از دیگر نقاط قوت اثر ، خلاقیت کارگردان در تداخل دیالوگ ها با یکدیگر و خیال پردازی های به جا و با فرم مناسب پرسوناژهاست . چنانکه در اثر شاهد آن هستیم که سه اتفاق در سه اتاق مجزا در حال رخ دادن است و کارگردان ، به خوبی و با مهارت تمام این صحنه ها را به هم متصل می کند .
با این همه ” مرگ فروشنده ” ای که نادر برهانی مرند ارائه می دهد ، می تواند اجرایی قابل قبول از “مرگ فروشنده ” آرتور میلر باشد ! اما بی شک یک اجرای فوق العاده نیست و تنها در حد یک اجرای خوب و معلومی باقی می ماند !