وقتی فرشته ها با هم نمی آیند

یادداشتی بر فیلم فرشته ها با هم می آیند به کارگردانی حامد محمدی

هفت گاه

84460-252586-1406021021

نمی دانم این همه خراب کردن سوژه های جدید و یا بعضا سوژه هایی که قبلا، فیلمِ خوبِ دیگری با آن مضمون ساخته شده ( اشاره به فیلم طلا و مس اسعدیان )  در فیلم های سینمایی مان از چه نشات میگیرد. سوژه هایی این قابلیت را دارند، با انتخاب یک فرم مناسب و پرداخت درست سوژه، به فیلم هایی ماندگار و تاثیرگذار تبدیل شوند اما در روندی برعکس، سوژه و فیلم و همه چیز از دست می رود و نابود می شود.

فیلم “فرشته ها با هم می آیند”… نیز از این قضیه مستثنی نیست. فیلمی با سوژه ای تقریبا جدید که با ساخت بد، از دست رفته است.

 فیلم، یک خانواده روحانی را  نشان می دهد که حالا با به دنیا آمدن فرزندان سه قلو، زندگی شان دچار تحول می شود.

کاراکتر طلبه جوان ( که جواد عزتی ایفای نقش آن را بر عهده دارد) چهره ای خوب و پاک و معصوم و مرد همه چیز تمام را به رخ مخاطب می کشد. چهره ای غیر واقعی و غیر قابل پذیرش برای بیننده که بازی این بازیگر، کمی و فقط کمی از بدی کاراکتر کاسته است.

زن هم ( با بازی نازنین بیانی )  تیپی منفعل است که از ابتدا تا انتهای فیلم جز چند لبخند و گریه ی لوس چیزی عاید مخاطب نمیکند. نه بازی خاصی از بازیگر می بینیم و نه اساسا خود کاراکتر تبدیل به شخصیت می شود.

دو نقش دیگر هم، همین وضعیت را دارند. هم صاحبخانه ( رضا ناجی ) و هم دخترش ( الهام کردا ) تکلیفشان در فیلم معلوم نیست. بازی کردا خوب است اما به خاطر گم بودن خودِ کاراکتر، در نهایت بازی او نیز نابود می شود.

گویا که کارگردان تنها یک جمله ی یک خطی از فیلم داشته که آخوندی صاحب فرزندان سه قلو می شود. همین و بس. رفته و شروع به ساختن فیلمش کرده.

همانطور که اشاره شد فیلم قصه ندارد. شخصیت هم. روز و شب می گذرد و حالا اتفاقاتی بُرش خرده در زندگی کاراکترها رخ می دهد. یکی مکه می رود. یکی دو سکانس در ساختمانی نیمه کاره کار می کند و …

 فیلم یکی دوتا تعلیق دست و پا شکسته دارد. اولی، برگشتن زودهنگامِ دخترِ صاحبخانه که در نتیجه با رفتار مشکوک پدرش روبه رو می شود که در نگاه اول گویا مهمانی ناخوانده دارد.

و دومی، نفس نکشیدن یکی از نوزادان که با مشکل تنفسی به دنیا آمده است. که متاسفانه کارگردان به بدترین شکل و خیلی زود به بیننده پاسخ دو تعلیق را می دهد و عملا نشان می دهد که مخاطبان، از ابتدا سر کار هستند.

اولی با نشان دادن اینکه طلبه در خانه پیرمرد دارد به او آداب سفر حج می آموزد و مشخص نیست چرا باید این قضیه را از دخترش پنهان کند. و دومی با نشان دادن یک سجده ی شکر خیلی خیلی مصنوعی طلبه، همه چیز را ختم به خیر می کند و صلوات میفرستد. اینجا هم مشخص نشد که چرا در آن شرایط از ماشین دخترِصاحبخانه برای بردن بچه به بیمارستان استفاده نکردند و اصلا در این میان، دو بچه دیگر کجا بودند و چه شدند. شاید از  دید کارگردان گرفتن صحنه ای که کاراکتر هایش بچه به بغل، نیمه شب در خیابان بدوند، قشنگ تر است و بیشتر فیلم هندی می شود.

کارگردان جوان فیلم اولی کار باید بداند که برای ساخت فیلمِ درامِ تاثیر گذار، حتما باید، قصه داشته باشد. از پس تعریف کردن قصه و نشان دادن شخصیت های پرداخت شده است که فیلم بر مخاطب تاثیر می گذارد و باورپذیر میشود. در این زمینه پیشنهاد می شود که کارگردان عزیز ما به همان فیلم “میم مثل مادر” مرحوم ملاقلی پور که در فیلم یکی دو پلان از آن را دیدیم رجوع کند .

                        مینا محمدی – سرویس سینمایی هفت گاه

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. سارا گفت:

    وای اصلا با نظر نویسنده موافق نیستم خیلی فیلم خوبی بود.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 + 15 =