استـاد لطــفی یگـانه است

یادداشت ذیل به قلم “استاد صدیق تعریف” به مناسبت بزرگـــداشت چهلمــــــین روز درگذشت اســتاد محـــــــــــــمدرضا لطفی، در ویژه نامه هفت گاه به همین مناســبت   (لطفی از جانب خدا ) ، منتشر شده است.

mohr ekhtesasi

01

نسل ما و نسل‌های بعد از ما که دغدغه موسیقی اصیل ایرانی را دارند بسیار وامدار و مدیون لطفی هستند، مهمترین دلیل اثبات این مدعا حضور بیشمار و و هم آوایی مردم حاضر در تشییع باشکوه پیکر این مرد بزرگ بود، ترجیع­بند «جانا چه گویم شرح فراقت/ چشمی و صد نم، جانی و صد آه»
حقیقتا هم درگذشت استاد لطفی برای جامعه موسیقی فاجعه­ای است جبران­ناپذیر و بی حضور او برای آتیه موسیقی این ملک و بوم می­بایست از سویدای دل مرثیه خواند.. بی‌اغراق و حقیقتا لطفی در موسیقی ما تبلور یک سده باید به شمار بیابد. همه استادان، ارجمند و باارزش هستند اما به نظر من لطفی، ویژگی‌های منحصربه‌فرد خاص خودش را دارد. خود لطفی برخی از استادان بزرگ را استاد کامل خطاب می‌کرد و گویا قدما این عبارت را به کار می‌بردند و استاد کامل در فرهنگ و سنت ما دیرینه است.

مثلا در حوزه موسیقی طاهرزاده و اقبال و درویش‌خان و میرزاعبدالله و آقاحسینقلی. در جایی از استاد لطفی خواندم که عبارت استاد کامل را در مورد استاد کسایی و استاد شهناز هم به کار بـــرده

بودند. به اعتقاد من و به ضرس قاطع، خود ایشان هم مصداق بارز این عبارتند. لطفی استادی کامل بود. او هم تارنواز و سه‌تاز نواز تراز اولی بود و هم در حوزه آموزش به‌درستی و به‌راستی معلمی ممتاز و همه مباحثی که مطرح می‌کرد، آکادمیک، زیربنایی و ریشه‌ای بود. تقریبا با اغلب سازهای ایرانی آشنایی کامل داشت: نی و کمانچه را خوب می‌نواخت و بر تنبک و دف مسلط بود و با دقــایق و ظرایف آواز هم آشنایی فراتر از تصور داشت، چراکه هم از محضر استاد دوامی بهره برده و هم شاگرد استاد برومند و استاد علی‌اکبرخان شهنازی بود. در جلساتی که استاد دوامی به شاگردانش درس می‌داد، لطفی سه‌تار هم می‌زد. لطفی عاشق و شیفته آواز بود، بر اهمیت آواز وقــوف کامل داشت و این در کارهایش هم مشهود است.

 اولین بار استاد لطفی را در اوایل دهه ۵۰ در سنندج دیدم. گرگانی جوانی بود که دوره خدمت سپاهـی دانش را در کردستان می­گذرانید. آن موقع ایشان را از نزدیک نمی‌شناختم اما شنیده بودم قرار است با کامکارها فامیل شود. این موضوع را قبـلا در مجله شهروند چند سال پیش به تفصیل نوشته‌ام. در آن مقاله گفته بودم بالابلندی با موهای بسیار مشکی قطرانی و چشمــانی نافذ را به‌صورت گذرا می‌دیدم، آن موقع هیچ وقت فکر نمی‌کردم که سال‌ها بعد اولین کار رسمی و جدی‌ام با این مرد بزرگ شروع شود. بعدها در دانشگاه تهران دانشکده هنرهای زیبا  با ایشان آشنایی بیشتری پیدا کردم. به نظرم استاد آنجا تار و سه تار تدریس می‌کردند.

سال ۱۳۶۳، یعنی حدودا ۳۰سال پیش لطفی مرا برای همکاری دعوت کرد و «دستم بگرفت و پابه پا برد» و آن کار سنگین و سترگ به یاد طاهرزاده را با دقت و صبوری و عشق به من آموخت. لازم به توضیح است استاد طاهرزاده این آواز را در اوج و در دهه ششم زندگی‌اش خوانده بود.

لطفی که پای درس استادان نورعلی‌خان برومند و عبدالله‌خان دوامی زیاد نشسته بود و خود بسیار عشق به آواز داشت، با دقایق و ظرایف آواز به خوبی آشنا بود و در انتقال آواز طاهرزاده ، کلمه به کلمه و تحریر به تحریر با من کار می‌کرد و من می‌آموختم. ما نه تنها می‌خواستیم کار استاد طاهرزاده را بازآفرینی کنیم، بلکه می‌خواستیم درک کنیم و حس درونی کار را به لحاظ روحی و روانی و معنایی به نخاطب  منتقل کنیم. این کار طی یک پروسه و تلاش پنج، شش‌ماهه لطفی با من و گروه ۱۷نفره شیدا و عارف به سامان رسید.

۱۷ نفر برای یک ارکستر ایرانی گروهی به نسبت بزرگ بود و به اعتقاد من لطفی در آن زمان شاید می‌خواست با حضور همه اعضای گروه شیدا و عارف زیر پرچم کانون فرهنگی – هنری چاووش، ابراز حضور و وجود کنیم. یادمان باشد در سال‌های فترت بودیم؛ سال‌هایی که همین اثر صرفا به خاطر چهار مضراب و رنگ درویش‌خان که با ریتم شش، هشت اجرا می‌شد، مجوز انتشار رسمی نگرفت!! و به ناچار به طور خصوصی و زیرمیزی و دست به دست بین علاقه‌مندان محدود و معدود موسیقی پخش شد. به یاد طاهرزاده مجوز رسمی‌اش را هفت سال بعد با رفت و آمـدهای متعدد و مکـررناشـرتوانست بگیرد. این اثر متشکل از دو پیش‌درآمد در سه گاه و مخالف سه گاه از درویش‌خان و رکن‌الدین‌خان مختاری، رنگ و چهارمضراب و تصنیف «صبحدم ز مشرق طلوعی در جهان کن/ تیر غمزه اندر کمان ابروان کن» از درویش‌خان به روایــت استاد دوامی است  بعدها از استاد علی اصغر بهاری شنیدم که گویا درویش‌خان این تصنیف را برای تجلیل از سیدجمال‌الدین اسدآبادی ساخته بود. شعرش هم ساخته حاجب از دراویش خانقاه صفی علیشاه است. در این آلبوم جمشید عندلیبی در آواز مخالف اولین تکنوازی‌اش را در یک    اثر رسمی انجام داد. آن موقع هم من و هم جمشید خیلی جوان بودیم. ۲۷، ۲۸ساله. باید بگویم که من اولین خواننده موسیقی اصیل و ملی بعـد از انقلاب بودم. آقایان شجریان و ناظری خواندن را سال‌ها قبل از انقلاب شروع کرده بودند. در آن سال‌های بعد از انقلاب موسیقی مدت‌ها بلاتکلیف بود و البته هنوز هم بلاتکلیف است.

آن زمان شاگرد آقای نصرالله ناصح‌پور بودم و قبل از آن، اولین‌بار در سال ۵۴ بعد از قبولی در دانشــگاه، شاگرد استاد کریمی و در ادامه در همان قبل از انقلاب رفتم خدمت جناب استاد رضوی‌سروستانی که متاسفانه هردو این بزرگواران زود مــرحوم شدند. بعد از انقلاب با تاسیس کانون چاووش، چندماهی  نزد استاد شجریان که در آن زمان در چاووش تدریس می‌کرد آموزش دیدم و بعــد از رفتن ایشان از چاووش به پیشنهاد آقای لطفی در کلاس‌های آقای ناصح‌پور شرکت کردم. پنج‌سال مداوم شاگرد استاد ناصح‌پور بودم و سپــــس آقای لطفی به ترتیبی که ذکر آن رفت مرا برای همکاری در اجرای مجموعه «به یاد طاهرزاده» دعوت کرد.

لطفی، علیزاده، مشکاتیان یک مثلث موسیقایی بودند ، دریغا و دردا که دونفر از این رئوس مثلث از دست رفتند. استاد مشکاتیان در ۵۴سالگی رفت و در ۶۷سالگی استاد لطفی. عمر استاد علیزاده دراز بادا. علیزاده در مراسم تشییع پیکر لطفی به‌درستی و به حق اشاره کردند، وی  پرچمدار موسیقی بود و حضور باصلابتش به موسیقی اعتبار و به دوستدارانش اعتماد می‌داد. مدیر بسیار مدبر، کاردان و فوق‌العاده‌ بود اما دریغا و دردا که این مدیریت را در مورد سلامت خودش لحاظ نمی‌کرد و نکرد، همانگونه که محمود دولت‌آبادی هم به‌درستی به آن اشاره کرد.

من و استاد لطفی تا روزهای پایانی حیاتش به‌طور متناوب با هم در تماس بودیم. آخرین تماسی که با من داشت، مربوط بود به پیگیری آهنگی که سی‌وچندسال پیش در مراسمی در دانشکده هنرهای زیبا فی‌البداهه روی شعر یکی از استادانم ساخته و من هم آن را فی‌المجلس خوانده بودم. لازم به یادآوری است او در آن زمان به انتخاب دانشجویان دانشکده برای مدتی محدود رییس دانشکده شده بود. آن زمان در دوره محدودی پیش می‌آمد دانشجویان و استادان به‌علت­های مفتلف دورهم جمع می‌شدیم و اتفاقات جالبی در آن جمع‌ها می‌افتاد، از آن جمله همان آهنگ مورد اشاره که لطفی فی‌المجلس ساخت و فی‌المجلس من و دونفر از دانشجویان اجرا کردیم. گویا این اواخر در حال جمع‌آوری آثار ساخته‌شده، اجراشده و اجرانشده خود بود. آن آهنگ در خاطرم نمانده بود و قرار شد از یکی از دوستانم که ساکن اروپاست و حدس می‌زدم آن شب این کار را ضبط کرده تهیه کنم که نشد و بعد خورد به این بیماری استاد و تراژدی دردناکی که مثل آوار روی سرمان خراب شد.

صراحت لهجه استاد لطفی در بسیاری از مواقع برای ایشان مشکلاتی را پیش می­آورد. همه ما در یـک شرایط دموکراتیک حق داریم نظرات و حرف‌هایمان را بزنیم و می‌شود در مقابل این حرف‌ها به‌صورت دموکراتیک پاسخ داد.‌ای‌کاش ما به جایی می‌رسیدیم که حداقل خودمان می‌توانستیم حرف همدیگر را بشنویم و تحمل کنیم اما ما متاسفانه نقد را برنمی‌تابیم و اساسا ذاتا و به‌طور سنتی نقدناپذیریم و شاید زمانی طولانی لازم است تا توانایی و خصوصیت این را پیدا کنیم که نقد را برتابیم و اگر پاسخی هم به انـتقاد دیگـران داریم در محیطی آرام به آن سوالات پاسخ دهیم و از چالش هراسی نداشته باشیم. دو قرن پیش بزرگواری  نامدار در  مغرب‌زمین بـه صراحـــت و با صدای بلند فریاد زد: من جانم را می‌دهم تا تو حرفت را بزنی. ما متاسفانه از اینگونه اندیشه­ها و تفکرات صدهاسال دوریم. جامعـــه‌ای که نقد را برنتابد جامعه‌ای روبه‌جلو نیست، جامعه‌ای ایستا و پژمرده است. در این مورد حرف بسیار است و مجال اندک اما چون این جامعـه انتقاد را برنمی‌تابد دریغا که باید سکوت اختیار کرد.
در پایان می‌خواهم یک‌بار دیگر تاکید کنم لطفی مصداق همان عبارت «استاد کامل» بود که خــــودش برای برخی از بزرگان و نامداران موسیقی به کار می‌برد. اجازه بدهید به یک نکته مهم دیگر هم اشاره کنم و بگویم او به معنای درست کلمه اهــــل تسامح و تساهل و مدارا بود. سرسختانه به آموزش و انتقال و تداوم سنت موسیقایی به زمان معاصر می‌پرداخت. مکتب‌خانه میرزاعبدالله را که بنـیان گذاشته بود می‌شد حقیقتا یک مرکز آکادمیک آموزش موسیقی به حساب آورد. از ساعت‌های اولیه بامداد تا پاسی از شب در کار تعلیم و تدریس و تمرین بود، کلاس‌هایی مثل ریتم‌شناسی، ردیف‌شناسی، ادوار و…  داشت. . اکثر شاگردان ایشان جوان بودند. سرشار از شوق کار با جـوانان و بر همه امور و زمینه‌های موسیقی احاطه داشت و در همه زمینه‌های موسیقی به‌خصوص جوانان را یاری می‌کرد از جمله در زمینه آواز.

بسیاری از آرزوهای لطفی متأسفانه به بار ننشست و محقق نشد، سال‌ها پیش ایشان نقل می‌کردند که گویا در هندوستان راوی شانکار، موسیقیدان برجسته و پرآوازه هندی، بعد از سالیان سال گشت‌و‌گذار در کشورهای گوناگون و اجرای کنسرت‌های متفاوت، دانشگاه موسیقی‌ای در کشمیر در جایی خوش‌آب‌وهوا و سرسبز و در کنار دریاچه‌ای بسیار زیبا بنا نهاد که از اقصی‌نقاط دنیا برای آموزش و فراگیری موسیقی اصیل هندی دانشجو می‌پذیرفت. لطفی هم چنین آرزویی را در سر می‌پروراند اما باز هم دریغا و دردا. لطفی شهید راه عشق به موسیقی بود و بی‌جانشین. دغدغه او فقط‌وفقط و صرفا خود موسیقی بود نه حواشی و تبعات آن هرچند پاره‌ای اوقات دامن او را هم می‌گرفت.

نویسنده میهمان : استاد صدیق تعریف

مطالب مرتبط

۷ دیدگاه‌

  1. جاوید گفت:

    یاد استاد لطفی گرامی باد.
    واقعا دورانی بوده با استاد تعریف و گروه چاووش!! یادش بخیر.
    با تشکر از زحمات شما.

  2. سرور گفت:

    وای تو رو خدا شما دیگه نگو استاد لطفی به نظافتش میرسده یا نمیرسیده! حالا یکی یه حرفی زده دیگه!
    این دیگه خیلی بی احترامیه به جناب لطفی….

  3. شیبانی گفت:

    مرسی هفت گاه به خاطر مطالب تون راجب استاد لطفی. من خبرا رو از اینجا پیگیری میکردم.
    خسته نباشید.

  4. موسیقی اصیل گفت:

    من عاشق صدای استاد تعریف هستم. کاش میشد قبل از فوت استاد لطفی یکبار دیگه این اساتید دور هم جمع میشدند و کنسرتی اجرا کنند.
    تو رو خد ا اساتیدی مثل علیزاده و تعریف و شکارچی قدر خودشون رو بدونن. با هم کار کنند. یک ملت هم حال کنند.

  5. تار گفت:

    دیگر این تار ندارد لطفی. حیف که قدر اساتیدمان را نمی دانیم.
    با تشکر.

  6. لطفی از جانب خدا بود گفت:

    خداوند استاد لطفی را قرین رحمت بدارد. واقعا چه شاگردانی را تربیت کردند و به موسیقی اصیل ایرانی تقدیم کردند. چه کسانی مثل استاد تعریف که در حال حاضر جایگاه وبژه ای در موسیقی دارند و چه کسانی مثل محمد معتمدی که واقعا صدایش دوست داشتنی ست. و چه تعداد شاگردانی که در مکتبخانه تربیت کردند.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو + هفت =