یادداشتی به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر قیصر امین پور
هشتم آبان ماه هفت سال پیش بود که معلمی از میان ما رفت . معلمی که از همان کودکی و در کتاب های درسی مان با زبان ساده و روان ، مفاهیم عمیقی چون عشق و شهادت را به ما آموخت . شعرهایش خوش آهنگ و دلنشین بود . و برای ما که دوران کودکی را می گذراندیم آشنایی با این مفاهیم به زبان ساده ، بسیار شیرین جلوه می کرد .
« باز هم اول مهر آمده بود / و معلم آرام اسم ها را می خواند / اصغر پور حسین … »
و یا « ما ز بالاییم و بالا میرویم / ما ز دریاییم و دریا میرویم / ما ز انجا و از اینجا نیستیم / ما زبیجاییم و بیجا می رویم»
حالا که بزرگ شده ام و سرگذشت زندگی اش را ورق می زنم ، می فهمم که چرا سه بار در دانشگاه تغییر رشته داده است تا در نهایت به ادبیات ، برسد ، رشته ای که عشقش باشد و بعد ، آن را تا مقطع دکترا ادامه می دهد و می شود زندگی اش . عشق و زندگی که همواره در اشعارش سعی نمود آن را به خواننده اش هم انتقال دهد .
خواننده ای که فرقی نمی کند در چه گروه سنی و از چه طبقه ی اجتماعی باشد. زبان عشق را که بفهمد ، با او و اشعارش ارتباط برقرار می کند . و این گونه می شود که اشعارش در ذهن مردم سرزمینش جاودان می ماند .
« ای نامت از دل و جان / در همه جا به هر زبان جاری / عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری / نور یادت همه شب در دل ما / چو کهکشان جاری »
دکتر قیصر امین پور در طول حیاتش در زمینه ی تدریس در دانشکده های مختلف ، عضویت در فرهنگستان زبان و ادب فارسی و همچنین دبیری شعر در چند مجله فعالیت و در طول این سال ها مجموعه کتب شعری فراوانی هم منتشر کرده است . در این میان می توان به اولین کتابش « تنفس صبح » و پر طرفدارترین اثرش « دستور زبان عشق » که در کمتر از یک ماه بعد از انتشار ، به چاپ دوم رسید ، اشاره کرد .
اما حیف که همیشه چقدر زود دیـر می شود. معلمی که در دوران فعالیت هنری اش همواره از جانب جامعه روشنفکری در انزوا و بی توجهی قرار می گرفت ، معلوم نیست که چگونه بعد از فوتش ، ناگهان ، محبوب و عکسش در کافه ها نصب می شود .
سخن راندن در رابطه با این استاد گرامی اگر بخواهم همه جنبه های شخصیتی و علمی اش را بررسی کنم ، به درازا خواهد کشید. معلمی که لحظه لحظه ی زندگی اش درد های نگفتنی مردم زمانه اش را شامل می شد و تا پایان عمرِ نه چندان طولانی اش با خود داشت. دردهایی که خود در شعرش این چنین آورده است :
درد های من جامه نیستند تا ز تن درآورم ” چامه و چکامه ” نیستند تا به ” رشته ی سخن ” در آورم نعره نیستند تا ز ” نای جان ” برآورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است . . . دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازه ی مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم ؟ درد ، حرف نیست درد ، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم ؟ (*)