نظر استاد باستانی پاریزی درباره ی شعر فریدون مشیری

امروز سوم آبان ماه ، هفدهمین سالگرد درگذشت شاعر معاصر ایران ، فریدون مشیری است . او در سال ۱۳۷۹ بر اثر بیماری درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد .

به گزارش سرویس ادبیات هفت گاه ، به بهانه هفدهمین سالگرد درگذشت فریدون مشیری ، یکی از خاطرات مرحوم استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی * –  استاد تاریخ دانشگاه تهران – را منتشر کرده ایم که در آن از حضور خود در مراسم جشن هنر شیراز در سال ۱۳۴۶ نوشته اند .

ابراهیم پاریزی باستانی و فریدون مشیری

در بخشی از این نوشته مروری است بر حضور ایشان در مراسم شعر خوانی که بر مزار حافظ انجام شده بود و در آن مجلس جمعی از شعرای معاصر من جمله هوشنگ ابتهاج ، فریدون مشیری ، مهدی اخوان ثالث و … حضور داشته اند . استاد باستانی پاریزی درباره ی استقبال از شعرخوانی فریدون مشیری چنین آورده است :

” استقبالی که از شعر گرم (فریدون) مشیری و هوشنگ ابتهاج ( سایه ) به عمل آمد و تاثیری که شعر نو این دو تن در حضار کرد معلوم داشت که به هر حال راه نو – اگر درست طی شود – امیدی به آینده شعر می دهد . هم چنانکه شعر سیمین (بهبهانی) و پژمان و (مسعود) فرزاد و (فریدون) توللی در بحور کهن ، مطلب نو می آفریند ، روح کهن و مایه ی متلائم شعر فارسی را هم در بحور تازه ی امثال مشیری و (منوچهر) نیستانی و (منوچهر) آتشی و طاهره صفارزاده توان یافت .

هر شعر با دست زدنهایی ختم شد : بعضی جدی و برخی برای رفع خستگی دستها . من روح بلند حافظ را باز از فراز کاخ تنومند کنار قبرش می دیدم در حالی که می خواند “هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بخوان ” و بدون اینکه اظهار تالمی کند از این که چرا بعضی از این شعر ها را بر مزار او خوانده اند ، در عین حال پیرو و پفتال ها اشاره می کرد که از دست زدن خودداری نکنید ، زیرا روزگار ملانصرالدین است : ملا هر وقت در کوچه ای طفلی خردسال را می دید ، بی جهت و بدون مقدمه او را به گوشه ای می برد و چندان می زد که طفل به گریه می افتاد و مردم می آمدند او را خلاص می کردند .

روزی یکی از ملا پرسید : فلانی ، این اطفال چه بدی به تو کرده اند که بی مقدمه و بی جهت آنها را می زنی ؟

ملا گفت : آخر شما نمی دانید . این فلان فلان شده ها که آمده اند معنی آن را می دهد که ماها باید برویم !

اما به هر حال اعجاز کار وقتی مشاهده می شد که در همین روزگار ، مصراع مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو حافظ به صورت نگینی درخشان در انگشتری بهترین شعر مشیری می درخشید . “

فریدون مشیری

شعر ” خوشه اشک ” از فریدون مشیری که در این مراسم شعر خوانی خوانده شد :

قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت

روزگاری است که پرواز کبوترها

در فضا ممنوع است

که چرا

به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است

و هیاهوی قناری ها ،
خواب جت ها را آشفته است
غزل حافظ را می خواندم :
” مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ”
تا به آنجا که وصیت می کرد :
” گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو ”
دلم از نام مسیحا لرزید

از پس پرده اشک
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سرخم شده بر سینه ، که باز
به نکو کاری پاکی ، خوبی
عشق می ورزید .
و پسر هایش را
که چه سان پاک و مجرد به فلک تاخته اند
و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند
و برادرها را خانه برانداخته اند !
دود در مزرعه سبز فلک جاری است
تیغه نقره داس مه نو زنگاری است ،
و آنچه هنگام درو حاصل ماست ؛
لعنت و نفرت و بیزاری است !

روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است
و غزل های قناری ها
خواب جت ها را آشفته است !

غزل حافظ را می بندم
خیره در مزرعه خشک فلک می نگرم
از پس پرده اشک
می بینم :
در دل شعله و دود
می شود خوشه پروین خاموش !
پیش خود می گویم :
عهد خودرایی و خود کامی است ،
عصر خون آشامی است
که درخشنده تر از خوشه پروین سپهر
خوشه اشک یتیمان ویتنامی است !

———————————————–

برگرفته از کتاب از پاریز تا پاریس – نوشته ی استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی

مطالب مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − 8 =