۱- جشنواره سی و دوم یک فلاش بک بزرگ بود. به دورانی که فکر می کردیم سینما هم باید همپای باقی جامعه رو به دوران نو داشته باشد اما مدیران محافظه کار تنها به صرف خوش آمد یک گروه مشخص چنین نگاه نمی کردند. حاصلش می شد جشنواره ای فرمایشی و جوایزی از پیش معلوم شده. غنایم بین فیلمسازان نسل دوم تقسیم می شد چون اصلا فیلم هاشان را بر این اساس در اختیار جشنواره قرار داده بودند؛ نه غول های گذشته تحویل گرفته می شدند و نه نسل نوجو و جوانی که می خواست تجربه کند و همراه جامعه ای حرکت کند که با سرعت به سمت جهان نو در حرکت بود. از ده سال پیش حرف می زنم. روزهایی که جوان بودیم و امیدوار که اعتراض هامان شنیده شود و مدیران محوری از بدنه سینما انتطار صنعتی پویا و مستقل را داشته باشند، نه دستگاه تبلیغاتی خودشان را، که سالی یک بار با آن پز بدهند و خلاص. علیرضا رضاداد را از آن دوران به یاد می آوردیم.
۲- فهرست مدیران سینمایی دولت تازه که اعلام شد، می شد حدس زد که با سرعت، نه به جلو، که به سمت همان اتفاقات یک دهه پیش رهسپاریم. گفتیم عینک بدبینی را برداریم و از جشنواره پیش رو حمایت کنیم؛ که آدم ها بعد از ده سال عوض شده باشند. شاید که از این هشت سال دوری از محور کارها بودن درس گرفته باشند. نگرفته بودند. آقای رضاداد و تیمش همان شیوه ای را اجرا کردند که پیش تر آزمون خود را پس داده بود. نفرات محوری رسانه های مهم در عرصه سینما، به هیات های انتخاب و داوری و درآوردن کتاب و بولتن دعوت شدند، تا همه «خودی» باشند و اعتراضی نکنند، به آن ها که بی هنرتر بودند و نمی شد از خدمات شان بهره برد پول درآوردن ویژه نامه و حمایت از جشنواره تزریق شد، و اندک صداهای مخالف هم با انگ «حامیان شمقدری» از دور خارج شدند. حاصل، شد جشنواره ای که به هیات انتخابش فیلم هایی را که دلشان نمی خواست نشان ندادند، فیلم های (احتمالا) مساله درست کن را بیرون از بخش های قابل داوری قرار داده اند تا با جایزه دادن شائبه حمایت از آنها پیش نیاید و آرای نهایی اش شباهت غریبی به آخرین دوره های حضور همین مدیران در راس کار داشت، اما نه کسی نوشت و نه کسی چیزی گفت؛ چون همه سر یک سفره نشسته بودند.
۳- روند یازده روز برگزاری جشنواره شباهت غریبی به همین طی مسیر از امید به ناامیدی ما داشت. دو سه روز اول مدیران همه جا حاضر بودند، به روی مان لبخند می زند، سالن ها مرتب و منظم بود و فیلم ها سروقت به نمایش درمی آمد؛ هرچه پیش تر رفتیم اما شرایط تغییر کرد: دیگر کسی پاسخگو نبود، فیلمسازان آثار مساله دار بایکوت شدند و سانس های نمایش آثارشان جا به جا و برخی مواقع (در شهرستان ها) لغو شد و برخی آثار با چنان قلع و قمعی به نمایش در آمدند که حیرت انگیز بود (اگر مثلا “شیفتگی” را ببینید می فهمید از چه حرف می زنم) هرچه جلوتر آمدیم همه چیز شکل عیان تری به خود گرفت و رفتارها واضح تر شد. خوش آمدن یا نیامدن از یک فیلمساز یا یک فیلم، مبنای دیده شدن یا جلوگیری از مطرح شدن کارها قرار گرفت (مگر قرار نبود دیگر خبری از نگاه قیم مآبانه نباشد؟) و نتایج نهایی تیر خلاص بر پیکره ای بود که تا آخرین لحظه امید به زنده ماندنش داشتیم. باز هم همان آدم ها، باز هم همان نگاه رسمی، باز هم ناامیدی ما، که نه تدبیر در کار بود و نه مهربانی.
۴- آقای رضاداد، مجموعه ی اجرایی جشنواره سی و دوم فیلم فجر، فرصت طلایی را برای کنار “مردم” بودن و ایستادن در کنار رایی که خرداد ۹۲ با امید به صندوق ها ریخته شد از دست دادید. راضی کردن همه، همیشه عاقبت خوبی نخواهد داشت. تاریخ دوباره رفتار شما را قضاوت خواهد کرد.