از دیدگاه دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی جایگاه سعدی در ادبیات اینگونه است که اگر سعدی را علم میکردیم، حرف اول را در دنیا میزدیم.
به گزارش سرویس ادبیات هفت گاه ، سعدی درس خواندهی نظامیه بغداد است که مرکز نظامیهها و یکی از مهمترین دانشگاههای جهان اسلام است. این مجموعه مانند دانشگاههای امروزی برای خود ضوابطی داشته، اما به لحاظ محتوا، این دانشگاه تحت تأثیر منطق شافعی و کلام اشعری بوده است. سعدی درس خواندهی نظامیه است و این موضوع در او اثر داشته است.
سعدی به نقاط مختلف دنیا سفر میکند، با انسانهای مختلف و بزرگانی چون مولوی، شیخ صفیالدین اردبیلی و … نشست و برخاست داشت و این دیدارها هم کم نیستند، چون او عمر درازی داشته است. سعدی سرد و گرم روزگار را چشیده و استعداد زیادی هم دارد، اما همه اینها بهتنهایی او را نساخته، بلکه سعدی را زمان خود ساخته و معاصر عصر خویش بوده است، یعنی عصر خودش را یافته است.
سعدی حرفهای نظامیه و کلام اشعری را تکرار نمیکند، بلکه روح زمان خود را گرفته و مبدأ تاریخ و دورانساز میشود. اینچنین که تا سعدی هست زبان فارسی هم هست و تا زبان فارسی هست سعدی میدرخشد.
سعدی اشعری به ذات است. میگوید به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن در زبان آفرین. مصرع دوم، تمام جدال فکری تاریخ اسلام و تمام بحثهای امروز کمبریج و هاروارد و دانشگاههای امروزی را در خود دارد. این همان موضوع فلسفهی تحلیل زبان است. “حکیم سخن در زبان آفرین” یعنی آیا زبان سخن میگوید؟ یا سخن در زبان من آفریده میشود؟ جنگ همین است. سعدی اینجا اشعریت خودش را ثابت میکند که ” در زبان من سخن آفریده میشود” اشاعره میگفتند، کلام یعنی سخن در دل است و زبان نماینده آن.
او عارف بزرگی است و به حکم اینکه وارد دنیای عرفان شده است نمیتواند اشعری بماند و باید عبور کند. مولوی و غزالی هم همین کار را میکنند.
سعدی فیلسوف به معنای کلمه نیست ولی “مفتی ملت اصحاب نظر” است، فلاسفه هم همین کار را میکنند. سعدی بیتردید حکیم است. در ایران باستان حکیم وجود داشته نه فیلسوف، چراکه فیلسوف یونانی است. حکیم یعنی کسی که سخنش محکم است. “اتقان صنع” دارد، پس نظر و کار حکیم، محکمتر است.
جایگاه سعدی در ادبیات اینگونه است که اگر سعدی را علم میکردیم، حرف اول را در دنیا میزدیم.
دو اثر گلستان و بوستان، هر دو دربارهی انسان است، اما گلستان دربارهی انسان آنچنان که هست صحبت میکند و بوستان از انسان و اجتماع آنگونه که باید باشد. انسان هم اگر خودش را آنگونه که هست نشناسد دربارهی آنچه باید خودش را نمیشناسد. خداوند میفرماید من آنم که هستم، اما ما باید بگوییم من آنم که میشوم. بحث سعدی هم در گلستان و بوستان همین است. این حکمت عملی است.
سعدی میگوید “تو کز محنت دیگران بیغمی / نشاید که نامت نهند آدمی” این خلاصهی گلستان است؛ اما بوستان اخلاق است. اخلاقی که سعدی ریشههایش را به عشق میبرد. گلستان انسان را آنچنان که هست نشان میدهد و بوستان آنچه میتواند باشد.