بار دیگر شهری که دوست می داشتم… *

mohr ekhtesasi

 

150220151151

کوچ از شهری به شهر دیگر مرگ است و در عین حال تولد . مرگ از شهری و تولد در شهری دیگر و این همه لازمۀ تحول است، لازمۀ رشد است و بالندگی.

و آن روز که تو شهرت را ترک کردی که به تهران بروی و علی رغم میل پدرت موسیقی بخوانی ؛ مُردی و دوباره متولد شدی. تو از شهری که دوستش می داشتی دل کندی و به هوای موسیقی ترک وطن نمودی ، چرا که خوب می دانستی که ” هیج تحولی بدونِ مردن ، ممکن نیست. ” ** …

و رفتی و عاشقانه زیست کردی و از حیاتت به موسیقی که هیچ ، به دل مردگان نیز حیات بخشیدی؛ تار نواختی و تارِ جان آدمیان را نه تنها در شهر خودت که بر روی همه کره خاکی به لرزه در آوردی . سه تار نواختی و همگان را از زمین به آسمان بردی و با آوای خوش لحنت ، مرگ و تولد را معنا کردی و با همین ساز و آوازت جوانان را منقلب کردی تا انقلاب کنند و جسور نمودی که بجنگند ، با همان نوای آشنای ” ایران ، ای سرای امیدت” !

تا آن روز که فهمیدی قرار است بروی! آن روز که فهمیدی روزِ رهایی نزدیک است و کوچ دیگری در راه است و باز دلت هوای وطن کرد. گویی حالا باید باز میگشتی به شهرت و از همان جا زمین را ترک می کردی.

و دوشنبه پانزدهم اردی بهشت هزار و سیصد و نود و سه بود که تو بار دیگر به شهری که دوست می داشتی ، سلام دادی و زیر آسمان نیلگونش و در هوای آکنده از عطر بهارنارنج هایش، قدم در شهر تولدت گذاشتی برای مردن، برای به خاک برگشتن و دوباره به آسمان رفتن و چه صدای بلندی از شهر در جواب سلام تو برخاست.

و چه خوشبخت بودی که بنا به وصیتت تو را برای سفر از زمین به آسمان، به شهرت بازگرداندند تا به آسمانی آبی بپیوندی، نه به آسمان دود گرفتۀ تهران ؛ نه مثل نادر ابراهیمی عزیز که کسی وصیتش را نشنید و نخواند و اگر شنید و خواند؛ اهمیتی نداد، که او نیز چون تو دل در گرو شهری داشت که دوستش می داشت.

حال تو در میان سینه گرگان زمین آرام گرفته ای ، اما هنوز صدای سازت شنیده می شود . گرچه دیگر در وطن واقعی و البته وطن حقیقی خود هستی اما هنوز از کنار مزارت که عبور می کنیم صدای سازت به گوش می رسد، آزاد و رها و طرب انگیز . و با همین صدای سازت به گوش همگان می رسانی که ” مرگ در نظر مومن انتقال از زمین به آسمان است و از محدودیت به لایتناهی. مرگ شکستن زنجیرهاست. ” ***

 و تو زنجیرها را پاره کرده ای که این روزها در دل ِ گرگان از هر گوشه اش صدای پرطنین ساز تو شنیده می شود که سلام می دهی بار دیگر به شهری که دوست می داشتی. . .


*کتابی است از نادر ابراهیمی به همین نام .
**سخنی از امام موسی صدر از کتاب “ادیان در خدمت انسان”
***سخنی از امام موسی صدر از کتاب “ادیان در خدمت انسان”
نویسنده میهمان : الهام صادقی

مطالب مرتبط

۱۰ دیدگاه‌

  1. ص . عنایتی گفت:

    مطلب مفید و تکان دهنده ای بود
    ممنون

  2. یاشار گفت:

    ممنون که از امام موسی صدر هم یاد کردید .

  3. سیروان گفت:

    خدا رحمتش کنه . خیلی مطلب خوبی بود

  4. برزو گفت:

    واقعا نادر ابراهیمی وصیت کرده بوده تو گرگان دفن بشه !!!؟؟
    پس چرا الان تو قطعه هنرمندانه !!!؟؟

    • ساسان 88 گفت:

      هیچ وقت به وصیت عزیزانمون عمل نمیشه
      از شریعتی بزرگ گرفته تا نادر ابراهیمی
      ولی اگه از خودشون بود همه کار میکردن !!!
      دنیای نامردیه اقا برزو

    • غلامی نژاد گفت:

      با سلام
      ۱ مطلب خیلی خوب و حساب شده ای بود مطلب خانم سادقی
      ۲ در خطاب به دوستمون ساسان هم باید بگم مسئله وصیت مسئله شرعی محسوب میشود که به خیلی چیزها وابسته هست مانند مسئله حج که در صورت مستیطع بودن فرد واجب میشود .
      برای وصیت خاک سپاری هم خیلی مسائل باید در نظر گرفته شود .
      یک طرفه نباید قضاوت کرد .

  5. نوید نوری گفت:

    چه یادداشت احساسی و خوبی بود… اشک ما رو به یاد استاد درآوردید! روحش شاد!

  6. سامان الیگودرزی گفت:

    چرا اینقدر توی نوشتتون اصرار دارید که تقدس به وجود بیارید؟؟؟تقدسی که اینطوری ساختگی میشه و شدید آدم رو آزار میده….آدما با حرف بزرگ نمی شن که … بذارید خودشون معرف خودشون باشن

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × 4 =