یادداشتی به بهانه درگذشت استاد محمدرضا لطفی

** اشاره : این یادداشت از جمله نوشته هایی است که از طرف مخاطبین هفت گاه برای ما ارسال شده است و انتشار آن به منزله ی تایید نظرات نگــــارنده از طرف سایت فرهنـگی،هنری هفت گاه نمی باشد. **
استاد سلام …
چند روزی ست که دیگر لطف حضورت شامل عاشقانت نیست .
چند روزیست که نیستی و از نبودنت خیلی ها دلتنگند .
دلشان شکسته .
دوست داشتند هنوز باشی تا بیشتر یاد بگیرند .
یاد بگیرند زندگی کردن ، مهربانی کردن و … در آخر هم نواختن و شنیدن و گفتن .
تو ، چون خیلی بلد بودی ، آنقدر که هنوز هم حتی از مردنت هم چیزها یاد می گیرند .
تو همه را مدیون خوبیهای خودت کردی به اندازه ای که حتی مرگت هم منشاء خیر و برکت برای همه شد .
همیشه فکر می کنم هنر ما استاد زیاد از دست داده اما چرا همه مثل تو باشکوه نیستند .
این تفاوت را روز بدرقه تمامی دوستدارانت فهمیدم . فهمیدم تمام خوبی های تو در موسیقی خلاصه نمی شد .
استاد راستی خیلی ها هم آمدند و از نام ” لطفی ” بالا رفتند تا از آنجا دیده شوند ، همان هایی که در بود شما آنقدر از شما نام نمی آوردند که شمای اسطوره را هر کسی نمی شناخت و این خیلی دردناک است ، در مملکتی که ادعایمان می شود ما چنین و چنان هستیم و صاحب هنر و فرهنگ چند هزار ساله ، اما یک نابغه موسیقی به هر علتی چند سالی را دور از شهر و دیار و مملکت خود روزگار می گذراند چرا ؟
استاد خیلی ها دلشان از همین که کسی از شما نپرسید چرا ؟ گرفته . انگار از اینکه شما نبودید خوشحالتر بودند .
استاد تو حق بزرگی بر موسیقی این مرز و بوم داری . تو از همان روز اول که دست به ساز بودی برای یاد گرفتن ، موسیقی را مدیون خودت کردی چون جور دیگری به ساز نگاه کردی و آنرا به کار گرفتی .
استاد تو به حق تکنسین و مکانیک این موسیقی هستی. تو حق مطلب را در مورد هنر ایران زمین ادا کردی ، اما استاد راستی حق تو کجاست ؟ ادا شد ؟ چه کسی باید آنرا می داد ؟
فقط می دانم در سرت خیلی آرزوها و برنامه های ناتمام داشتی ، از هنرستان موسیقی در شهرت، گرگان تا تحقیق و تفحص در مورد دستگاهها و گوشه های موسیقی ایرانی ، کسی کمکت کرد ؟ کسی آمد بگوید این کارهای باارزش باید اجرایی شود تا آیندگان از آن استفاده کنند ؟
استاد از شما چه پنهان همان ها آمده بودند و روز مرگت خیلی ناراحت بودند . اشک می ریختند و حتی پیغام می دادند . نمی دانم شاید واقعاً ناراحت بودند و برای کارهای نکرده شان اشک می ریختند . چون اینها همیشه دیر می رسند همیشه …
و اما استاد فکر می کنم تو خیلی راحت خوابیده ای چون خیلی بیشتر از ادای دینت انجام داده ای . فقط می ماند کارهایی که می گفتی باید بشود و فرصت نشد که بشود و نشد … پس راحتِ راحتِ راحت بخواب …
نویسنده میهمان : سید مصطفی حسینی