آیا سقوط می تواند پله های صعود کارگردان جوان باشد؟
یادداشتی بر نمایش “سقوط ” به کارگردانی عبدالملکیان
“یه بازنده به عنوان کس دیگه ای زندگی می کنه، ولی من زندگی خودمو دارم.هرقدر هم چرند باشه، بالاخره زندگی منه و بدتر از دیگران نیست. … ” این متن کوتاهِ درج شده در بورشور نمایش سقوط است. بورشوری که ساده ، قابل فهم و مرتبط با اثر طراحی شده است. انتخاب فونت نام نمایش در نگاه اول بیننده را به یاد نمایش سقراط به کارگردانی نعیمی می اندازد که چندی پیش به روی صحنه رفته است.
“سقوط از کوه مورگان” عنوان نمایشنامه ای از آرتور میلر است که در دهه ی نود میلادی در رابطه با معضل یک خانواده آمریکایی نوشته شده است.
خانواده ای ثروتمند که حالا در گذر از زندگی سنتی به مدرن با موضوع چندهمسری ، دست خوش مسائلی می شود که در نمایش شاهد آنیم.
پرسوناژ اصلی نمایش “لایمن فیلد” است. مردی که حالا در میانه ی مسیری که خودش برای داشتن دو همسر که برخلاف قانون کشور آمریکاست ،قدم برداشته، نمیتواند اوضاع خانوادگی اش را مدیریت کند. او بعد از پی بردن همسرانش از وجود هم ، همچنان خواستار زندگی با هردویشان است. چرا که در هریک از همسرانش ویژگی هایی میبیند که نمیخواهد از داشتن آن محروم شود.
در این نمایش چهار زن حضور دارند. چهار زن که با استفاده از رنگ قرمزی که در پوشش لباسهایشان استفاده شده به نوعی پشت سر گذاشتن سرنوشتی مشابه را به بیننده القا میکند.
پرستار که در همه ی پرده ها حضور دارد نماینده ی طبقه پایین جامعه که در همه حال ناظر بر نمایش است. ناظری که در رابطه با اتفاقات پیش آمده قضاوت نمی کند. حتی در پایان وقتی مرد از او میپرسد که چگونه آدمیست؟ میگوید نمی دانم. کاراکتری که می توانست با گریم مناسب، مخاطب را به یاد تلخک های نمایش های سنتی ایرانی بیاندازد چرا که هر از گاهی با بازی فرمی ، لبخندی را بر لبان تماشاگر می نشاند.
همسر اول که به حق بهترین بازی را در نمایش از وی شاهدیم زنی سنتی ست با شکل و ظاهری متناسب با طبقه و موقعیت اجتماعی اش که به زعم خبردار شدن از همسر دوم شوهرش همچنان علاقه اش نسبت به او کم نمیشود.
و دختر خانواده، که زن خانه داری ست بعد از پی بردن از قضیه ی ازدواج دوم پدر به شدت مخالفت کرده و سعی می کند مادرش را متقاعد کند که از پدر جدا شود.
همسر دوم هم، می بایست زنی باشد با ظاهر و تفکرات مدرن ، در نهایت تبدیل به پرسوناژی تیپیکال می شود و نمی تواند تاثیر جندانی بر مخاطبش بگذارد. آنطور که باید، دچار سردرگمی نمشود. اگرچه هر دو همسر علی رقم همه ی علاقه مندیشان نسبت به مرد او را ترک می کنند. کارگردان در انتخاب بازیگر این نقش، درست تصمیم نگرفته است. او جدای بازی نسبتا بد، فیزیک متناسب با این شخصیت را نیز ندارد.
انتخاب بازیگر وکیل هم به همین صورت. انتخاب بازیگر لاغر اندام با کت و شلوار گشاد، او را تبدیل به شخصیتی خنده دار می کند.
نمایش در چهل دقیقه ابتدایی اش ریتم خوبی دارد ولی بعد از آن کشدار می شود و مخاطب را خسته می کند. مخصوصا دقایق نزدیک به پایان. گویا کارگردان قسم خورده است نمایش را تا این حد طولانی دنبال کند.
با توجه به کوچک بودن سالن، صحنه ی نمایش متشکل از یک تخت و چند نیمکت و چهارپایه، دکوری ساده و کارآمد دارد. ولی بزرگترین ایرادی که میتوان به آن وارد کرد این است که در حین اجرا صدای پای بازیگران از پشت صحنه شنیده میشد. همچنین جنس پارچه مشکی جداکننده فضای صحنه با پشت آن بسیار نازک انتخاب شده بود. به صورتی که در برخی موارد، بازیگران در حین جابجایی در پشت صحنه توسط مخاطبان دیده می شدند.
واما در این نمایش از دو نور زرد و سفید استفاده شد. نور سفید نشان دهنده زمان حال در نمایش بود و از نور زرد در خواب و یا فلاش بک استفاده می شد. بازیگر مرد می توانست در صحنه هایی که گذشته را تداعی میکند لباس و پوشش را تغییر دهد که احتمالا به خاطر محدودیت های سالن و امکانات گروه در نمایش رخ نداد.
با همه ی این تفاسیر ، کارگردان جوان نمایش سقوط با انتخاب چنین نمایشنامه هایی بالاخص آثار میلر راه بسیار خوبی در جهت کسب تجربه و تمرین تئاتر انتخاب کرده است و دست به خلق نمایشی زده که علاوه بر سنخیت موضوع با جامعه ایرانی ، می تواند هر مخاطبی را مجذوب خود می کند.
مینا محمدی – سرویس تئاتر هفت گاه
Che ghad doost daram baade khoondan in naghd karo bebinam. Man asheghe voodi alen o artor mileram
Mrciiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
🙂
سلام، در انتهای متن به جای کارگردان جوان نمایش سقوط درج شده کارگردان جوان نمایش سقراط.
در مورد پرسش شما در صورتی که خود تماشاگر تمام اجراهایش باشد و آنها را آنالیز نموده و تلاش در بهتر نمودن اشکالات نمایشی داشته باشد حتمی می تواند پله های صعود را طی نماید.