آیدین آغداشلو از شاعرانگی سهراب در نقاشی می گوید

نمی‌شود به سهرابِ شاعر اشاره کرد و سهرابِ نقاش را از قلم انداخت. سهراب سپهری علاوه بر آن‌که چهره ای شناخته شده در شعر معاصر ایران است در هنر نقاشی نیز صاحب جایگاهی است مهم و قابل تامل. او نقاشی است کاشف، که به اتکای جستجو در طبیعت و اشیاء به تجربه‌هایی یگانه در نقاشی مدرن ایران دست زده است. آیدین آغداشلو که البته هنرمندی است مولف از شاعرانگی سهراب در نقاشی و تفاوت نگاهش با شاعران هم عصرش می گوید.

هفت گاه

به گزارش سرویس هنرهای تجسمی هفت گاه ، حرکت آزاد و سریع قلم‌مو، در هم شدن رنگ ماده، تاکید بر تباین‌های رنگی و استفاده از مولفه‌های متمرکز در فضای دوبعدی از مشخصه‌های آثار اوست. بیشتر سر و کارش با طبیعت است، درست مثل شعرش، طبیعت سوژه اصلی کارهای اوست حتی اگر به معنایی طبیعی نباشد و هیچ شباهتی به برخوردهای سابق با طبیعت و قواعد پیش گفته نداشته باشد. به بهانه سالگرد تولد این شاعر نقاش و برای این‌که به دقت بیشتری درباره وجه دیگر سهراب سپهری برسیم سراغ آیدین آغداشلو را گرفتیم، آنچه می‌خوانید گفت و گوی خبرگزاری کتاب ایران با اوست.
* آقای آغداشلو لطفا ابتدا درباره جایگاه سهراب در نقاشی معاصر ایران و تجربه های او توضیح بدهید. اصلا با اتکا به مولفه‌های فنی نقاشی از قبیل ترکیب‌بندی و کمپوزسیون و … یا بحث اجرای اثر می‌شود سهراب را یک نقاش حرفه‌ای به حساب آورد؟
اول باید تصحیح کنم که سهراب را باید در رده نقاشان مدرن ایران قرار داد و کارهای او را باید در متن این دوره بررسی کرد، دوره ای که از سال ۱۳۲۸ آغاز می‌شود و تا سال ۱۳۵۷ ادامه پیدا می‌کند. البته سهراب بعد از سال ۵۷ هم تا زمانی که زنده بود مشغول نقاشی بود اما دوره اصلی فعالیت او در همین بازه است، البته در کنار دیگر مدرنیست‌های ایران. اما درباره جایگاه سهراب، به نظر من او یکی از ده نقاش برجسته این دوره است، ترکیب و کمپوزسیون از مراحل اجرایی کار است و فکر می‌کنم نگاه به نقاشی که در چنین جایگاهی قرار دارد باید قدری وسیع‌تر باشد. در واقع سهراب را باید در بافت معنایی و خلاقیت هنری‌اش مورد دقت و بررسی قرار داد، که از این بابت هنرمند بسیار قابل توجهی است و شاید در زمینه کاری او بشود، ناصر عصار (نقاش فقید ایرانی مقیم پاریس) را با او همراه و همتراز دانست.
علت هم در این است که سهراب به اتکای مکاشفه‌ای که در طول سال‌های عمرش درونی او شده بود و البته پرکاری قابل توجهی که از خودش نشان داد به دستاورد خاصی در نقاشی مدرن رسید که تا پیش از او به این صورت در هنر معاصر ایران نظیر نداشت. باید دقت کنیم که سهراب سپهری دوره‌های مختلفی را در طول عمرش طی کرده است؛ مثلا در دوره ای سراغ نقاشی‌های انتزاعی و آبستراکت رفت که با سایر کارهای دیگرش خیلی متفاوت است، و اساسا امضای دیگری دارد و نوع دیگری است از اساس، البته همان دسته از نقاشی‌ها هم در نوع خودش قابل توجه است. اما عمده تلاش سهراب در جهان بینی و دستاوردش در ارتباط دادن هنر مدرن جهان و خاور دور با فضا و حس و زندگی ایرانی است.
طبیعی است که اجرائیت او از طرز نگاهش تاثیر می‌گیرد، در واقع روی پایه‌ای ایستاده است و به جهان نگاه می‌کند که خودش این پایه را ساخته و بنا کرده و این کاملا شخصی است. به شباهت کارهای او با عصار پیشتر اشاره کردم، او هم مثل سهراب به ترکیب رنگ‌های رقیق و غلیظ و چشم‌اندازها علاقه نشان می‌دهد، با این تفاوت که عصار نقاش چهره‌ها هم هست ولی سهراب فقط منظره‌ساز است و با طبیعت بی‌جان سر و کار دارد.
بنابراین توفیق سهراب سپهری را باید در اعتدال شایسته‌ای جست و جو کرد که میان سه عنصری که اشاره کردم برقرار می‌کند. یعنی آثار او در عین حال که از آبرنگ‌های چینی و نقاشی‌های ژاپنی تاثیر گرفته، مثل رنگ‌های رقیق منتشر شده و تکه تکه رنگ‌های غلیظ در جاهایی، نشانه‌های زندگی شخصی اش را هم به همراه دارد. او در طول مدتی که در ژاپن زندگی کرده نه تنها با هنر مدرن جهان که با طرز تفکر خاور دور نیز نزدیکی زیادی پیدا کرده است و این شکل تفکر را در زندگی خودش هم دنبال می‌کرد. مضاف بر این سهراب سپهری یک نقاش معاصر جهانی در دوره خودش بود. او توانست از امکاناتی که هنر مدرن برای هنرمند به نحو آزاد و بی حد و حصر به وجود می‌آورد سود ببرد و در بسیاری از کارهاش به انتزاع و تجرید نزدیک شد. هر چند در بیشتر کارهای منظره و طبیعت بی‌جان خود هم هر قدر به سادگی و آبستراکشن و تجرید مفهوم نزدیک می‌شود اما همیشه یک درونه‌ای از فیگور یا جهان واقع را می‌شود در کارش دید، و این را زیر پا نمی‌گذارد و صرفا به مثابه یک نقاش انتزاعی عمل نمی‌کند مگر در همان دوره‌ای که روی به نقاشی‌های هندسی می‌آورد. این دومین امتیاز اوست که توانسته به خوبی از رهاسازی و آزاد گذاری مدرنیسم استفاده کند.
عنصر سوم اما تلفیق فضا و حس و دخالت جغرافیایی و محلی کردن پیشنهاد‌های هنر مدرن است. از زمین و خاک نرم خوشرنگ مخملی گرفته تا درخت‌هایی که در برهوت سبز شده اند و البته خود تنه درختان نیز، عناصری که از جغرافیا و روح و حکمت ایرانی در آمده‌اند. جمع شدن این سه عنصر در واقع منجر به ظهور سبک سهراب سپهری می‌شوند و جهان بینی او را ترسیم می‌کنند، چرا که جهان بینی خود به خود که جای بروز ندارد، یا باید بنویسد یا باید شعری بگوید یا نقاشی بکند.
در نقاشی‌های او که الان موضوع بحث ماست این کاملا خودش را به نمایش گذاشته است. سهراب سپهری عمر طولانی نداشت، در قیاس با عمر خود بنده مثلا! اما عمر پرباری داشت و حجم کارهاش فوق العاده زیاد هستند به نحوی که گاهی اوقات آدم متعجب می‌شود که او چگونه فرصت کرده است همه این کارها را انجام بدهد. و اتفاقاً همیشه هم نقاش حرفه ای بود، یعنی کار اصلی اش و تنها کارش نقاشی بود، شعر برای او تفنن بود، یا نهایتا در کنار نقاشی اش قرار می‌گرفت. شعرش در واقع تفکراتش را به صورت حسی ضبظ می‌کرد، همان بخش از تفکرات معنوی و نگاه او به جهان که در نقاشی اش هم حضور دارد.
اما در مورد نقاشی‌اش علاوه بر آن وجه پرکاری اش که از امتیازهای به شمار می‌رود نکته ای را که می‌شود اضافه کرد حرفه‌ای بودن اوست و عدم اصرار بر یک نوع شیوه و سیاق و در واقع تنوعی است که در کارهای او حاصل آمده. سهراب سپهری همان قدر خوب می‌تواند با چند لکه رنگ و اغلب رنگ‌های تیره مثلا با آب مرکب به سبک نقاشی‌های چینی یک منظره را شکل بدهد که تنه‌های موازی درختان کنار هم را نقاشی کند.
همان قدر به طبیعت گسترده و چشم انداز توجه دارد که به طبیعت بی جان‌ها، به پنجره به گلدان‌های گل به پرنده ها به قاب‌هایی که به صورت پنجره به جهان سرسبزی باز می‌شود، یا مثلاً طبیعت بی‌جان هایی که خودش می چیند، از سیب‌ها و انارهایش گرفته تا ظرف هایی که روی سطل قرار می‌دهد. این تنوع دلپذیر است در مجموعه کارهای او، اما هر چه که خلق می‌کند برآمدی است از جهان‌بینی‌اش که اشاره شد و این کار را با امانت و صداقت هم انجام می‌دهد. حالا شاید بعضی منقدین بیایند و با بررسی ترکیب بندی و تنظیم های رنگی و … به نتیجه‌هایی برسند و دسته بندی‌هایی را هم ترتیب بدهند، شاید خیلی‌ها خوششان نیاید و ایراد بگیرند، فکر کنند بعضی از ترکیب‌های او مثلاً متظاهرانه است یا می‌خواهد جهان شرقی را با اصرار به نمایش بکشد یا از این دست احکام، اما اینها درست نیست. کار اصلی سهراب آن است که آنچه در روحش می‌گذرد به نقاشی بیاورد، حالا گاهی اوقات خیلی ساده و گاهی وقت ها هم خیلی پیچیده، البته آمیخته با حس و روح سرزمین خودش و اتکا به آزادی و اختیار هنر مدرن و توجه به اتفاقاتی که در خاور دور با عنوان هنرهای تجسمی جریان داشته است. بنابراین انسانی با این متانت، عمق، جستجو، مکاشفه، مهارت فنی و عمر نسبتا کافی برای خلق این تعداد از آثار هنری متعدد، فکر می‌کنم حق است که در چنین جایگاهی که گفتم، یعنی در رده یکی از ده نقاش بزرگ تاریخ هنر مدرن ایران قرار بگیرد.
نکته دیگری که خیلی به چشم می‌آید اصرار سهراب بر حذف چهره انسان از کارهایش است. ما هیچ تصویری از انسان در جهان او شاهد نیستیم اگرچه حضور او به شدت حس می‌شود، چه در هستی اشیاء و چه در ردپایی که از خود بر طبیعت جاگذاشته. این اصرار برای چیست ؟
از شیفتگی سهراب سپهری نسبت به جهان و کائنات می‌آید، راوی او طبیعتا یک انسان است اما او حضور این راوی را در آثارش لازم نمی‌بیند. پس راوی همیشه نقاش است که خود انسان است و چشم انداز را انسان است که داره نظاره می‌کند، بنابراین او ترجیح می‌دهد از حضور غیر مرئی انسان در آثارش بهره بگیرد. خب انسانی که به قول خودش اهل کاشان است و خاک را دوست دارد و درختان را و چشم اندازها را، این‌طوری نقاشی می‌کند، اما کسانی هم هستند که چنین چیزهایی ابزار مکاشفه شان نیست و ممکن است چهره انسان برایشان متجلی شکلی از مکاشفه باشد.
اما به نظر من برای سهراب سپهری قبل از هر چیزی نگاه به جهان و طبیعت و نمایش آن است که بازگو کننده درون آدمی است با نوعی از ملایمت و اشتیاق و نوازش نسبت به جهان که می‌خواهد قصه‌ آن چیزی را که دیده است برای ما هم تعریف کند. طبیعی است آدمی که این‌قدر ملایم و نرم وصلح جو به جهان نگاه می‌کند چنین آثاری را ترتیب می‌دهد.
شاید بشود چنین ساز و کاری را البته بدون این شکل از تفکر معنوی در آثار ناصر عصار هم سراغ گرفت، عصار نه ادعای عرفان داشت، نه شاعرانگی به آن معنا که مثل سهراب سپهری از خودش شعر به جا بگذارد، ولی حاصل کار او همان قدر نرم و مهربان است و در راستای ستایش جهان و طبیعت حرکت می‌کنند. البته عنصری که کارهای عصار را از آثار سپهری متمایز می‌کند استفاده از خوشنویسی چینی و ژاپنی و کره ای هست، خط هایی را که او روی منظره ها و نقاشی هاش با ضربه های شدید ترسیم می‌کند از این نوع خوشنویسی تاثیر گرفته است، بنابراین هر دو شان در این شفقت و تجلیل و ستایش جهان مشترک‌اند منتها از راه‌های مختلفی به آن رسیده اند.
یکی از دوره های متفاوت دوران هنری سهراب روی آوردن به یک سری طرح های هندسی بود، یک انتقال از فضای پر از رنگ و بی مرز به فضاهایی با اجزای متعین و نظمی هندسی که بر پایه نوعی از آشنایی زدایی و انتزاع قرار می‌گرفت. لطفا درباره این تغییر روش توضیح بدهید.
خیلی قابل توضیح نیست! این را من می‌گذارم پای این که هر هنرمندی امکان دارد یک پرانتز توی مجموعه کارهاش باز کند و نوع دیگری از تجربه را نمایش بدهد. یک دوره کوتاه گذراست و شاید حاصل سفرهای او به آمریکا بوده است یا مطالعاتی که درباره کاندینسکی یا نقاشان آبستره انجام داده است، به هرحال این علاقه ای است که در یک دوره کوتاه ظاهر می‌شود و بعد هم می‌بینیم که سپهری دیگر سراغ آن کارها نمی‌رود. تجربه است، از سر می‌گذراند و کنار می‌گذارد، خیلی از هنرمندان بزرگ این کار را کرده اند و چیز غریبی هم نیست، منتها نکته جالب در مورد همین کارهای سهراب سپهری این است که کارهای موفقی هستند.
سادگی و حذف زمان و مکان از ویژگی‌های اصلی آثار سهراب اند. انگار می‌خواهد بر یک سری از تجربه های بنیادی و مشترک انسانی تکیه کند، بدون هیچ زاویه و برخوردی با اتفاقات تاریخی و اجتماعی…
خب اصلا کار او این نیست. زمان اصلا در کارهای او وجود ندارد، مثلا آفتابی را که باعث سایه انداختن درخت روی زمین می‌شود ما در کارهایش نمی‌بینیم یا شب و روز آنقدر به وضوح نشان داده نشده است. این موضوع به کلی‌نگری او به جهان و کائنات برمی‌گردد. به هیچ وجه هنرمند لحظه و معنای خاص و یک حادثه تاریخی معین نیست و کارهایش متکی به زمانه نیستند، فقط در بعضی آثارش منطقه‌ها را با معماری و شکل خانه‌های گلی روستایی می‌شود مشخص کرد، که این‌ها مثلا در ایران هستند و بعد در کاشان و این‌که ساخته دست بشر هستند، وگرنه در سایر مواقع زیاد به ساخته دست بشر توجه نشان نمی‌دهد. علت‌اش هم در همان نگاه کلی و ازلی ابدی اوست که منوط به تاریخ و جغرافیا نیست.
آیا نفس این نگاه او را نسبت به پیامدها و اتفاقات زندگی مدرن و اجتماعی غافل نمی‌کند ؟ یک بار شاملو خطاب به سهراب…
-به نظر من هنرمند وظیفه‌ای در قبال تقویم کردن دوران خودش ندارد، او باید معنای خودش را ترسیم کند. البته بایدی در کار نیست، او همین کار دارد انجام می‌دهد. این دو نفر خیلی با هم تفاوت دارند. خب شاید اگر نشود بین سهراب و شاملو وجه تشابه پیدا کرد یا بین سهراب با اخوان، یا با فروغ فرخزاد، اما می‌شود بین او و خیام به اشتراک رسید. هر دوی آنها نسبت به منظر کل عالم موضع دارند. شعر خیام کجا معلوم می‌کند که از قرن پنجم هجری قمری آمده است؟ همین پریروز هم می‌شود آن را گفت. به همین دلیل من فکر می‌کنم سهراب یک نقاش متعهد است. منتها تعهد او به تاریخ دهه ۳۰ شمسی برنمی‌گردد، مثل آثار هانیبال الخاص! تعهد او به یک کلیت خیلی بزرگتر است، به یک جهان ازلی و ابدی و البته طبیعت که نمود و نمودار این جهان است. نه، فکر می‌کنم این حرف‌ها به نوعی وظیفه تعیین کردن برای هنرمند است که با ذات کار هنری در تعارض می‌افتد
گویا در یک جدل لفظی شاملو خطاب به سهراب گفته بود «وقتی انسان ها چنین در ویتنام قتل عام می‌شوند، چگونه می‌شود نگران آب خوردن یک کبوتر بود»؟
شاملو حرف نابجایی زده است، این جمله به شدت سیاست زده است و هنرمند را محدود کردن و ملزم به خبرنگاری کردن است. هنرمند چنین تعهدی ندارد. البته ممکن است چنین تعهدی برای خودش ایجاد کند، مثل شاملو در بسیاری از آثارش. اما ممکن است در خیلی از کارهایش هم این تعهد جلوه نداشته باشد، مثلا اگر نگاه کنیم وقتی خود شاملو درباره زنانی که در زندگی او بوده‌اند حرف می‌زند یا در اشعار تغزلی‌اش، آنها هم موکول به زمان و مقطع تاریخی خاصی نیستند ولی در اینها هم تجلی جستجوی انسان را برای نیکی و زیبایی و عشق آن‌قدر کلیت دارد که زمان نمی‌شناسد. این‌ها حرف‌هایی است که بعضی‌ها می‌خواهند به عنوان وظیفه هنرمند به او تحمیل کنند، من شخصا هیچ وظیفه‌ای برای هنرمند قائل نیستم مگر تعالی کار خودش و رسیدن به تصویری از معنای خودش. سهراب سپهری هم اگر خلاصه بخواهم بگویم آدمی است که به یک معرفت و شاعرانگی دست پیدا می‌کند، به نوعی از شیفتگی در مقابل هستی می‌رسد که سر از پا نشناخته شروع می‌کند به تصویر کردن آن، شاید بشود قصه او را با این بخش از گلستان سعدی مقایسه کرد. «درویشی که در خواب بوده است صبح نعره زنان بیدار می‌شود، آدم‌هایی که در قافله اطراف او بوده اند تعجب می‌کنند و از او سوال می‌پرسند که تو چرا نعره زدی ؟ پاسخ می‌دهد: که من ناگهان دیدم که دارد صبح می‌شود و پرنده‌ها آواز می‌خوانند و قورباغه‌ها از خودشان صدا در می‌آورند و باد می‌وزد و همه عناصر به تجلیل ذات پروردگار بلند شده‌اند. با خودم گفتم مگر می‌شود من از قافله عقب بمانم؟» سهراب سپهری نعره نمی‌زند اما زمزمه می‌کند.

منبع : ایبنا

مطالب مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 + پانزده =