یادداشتی بر قسمت سوم از فصل یک سریال ” بازی تاج و تخت * “
دومین قسمت از سریال ” بازی تاج و تخت ” با سکانسی پایان می یابد که ” بِرن ” ، پسر دوم خانواده استارک که بر اثر پرت شدن از ارتفاع در بیهوشی به سر می برد ، ناگهان چشمانش را باز می کند ، فیلمبرداری هوشمندانه ای که در این سکانس صورت گرفته سبب می شود که مخاطب در انتظار قسمت بعدی سریال بماند ؛ ولی…
متاسفانه قسمت سوم این مجموعه ، از ابتدا با ریتمی کُند و آرام آغاز می شود و بیشتر سعی در معرفی ” نِد استارک ” و قرار گرفتن او در موقعیت های مختلف به عنوان مشاور اعظم دارد .
یکی از نقاط ضعفی که در فیلمنامه این مجموعه دیده می شود خلق شخصیت های متعدد است ، که در برخی موارد کارگردان های این سریال از پس آن ها بر نمی آیند . به همین علت سوژه ای را که مخاطب مدت ها دنبال کرده و منتظر بوده تا در قسمت بعدی ببیند اصلا در این قسمت کارگردان به آن نمی پردازد و سوژه جدیدی مطرح می کند .
در قسمت سوم ما سکانسی را می بینیم که به گفتگوی ملکه ، “سِرسی لنستر” همسرشاه رابرت با فرزندش “جافری” اختصاص دارد ، در این سکانس نحوه برخورد ملکه با فرزند یاغی خود جای اندکی تامل دارد . زیرا ملکه را می بینیم که علاوه بر آموزش مصلحت اندیشی به فرزندش ، در ظاهری بسیار منطقی سعی در متقاعد کردن او دارد تا به او بفهماند که دشمن کیست و نحوه درست رو در رو شدن با آن چگونه است !
در این قسمت دخترهای خانواده استارک بیشتر برای مخاطب معرفی می شوند ولی این معرفی نیز با ضعف زیادی همراه است برای مثال در سکانسی می بینیم که آریا در اتاق خود در حال نگاه کردن به شمشیری است که ” جان اسنو ” به او هدیه داده که ناگهان پدرش ، ند استارک وارد اتاق او می شود و این شخصیت بی آنکه بخواهد شمشیرش را از پدر مخفی نگه دارد و به صورت بسیار اغراق آمیزی به همراه شمشیر به سمت پدر می رود و پدر از دیدن شمشیر در دست او متعجب می شود این در صورتی است که این سکانس می توانست به این شکل هدر نرود و آگاه شدن نِد استارک از شمشیر آریا به نحوی دیگر صورت پذیرد . زیرا آنچه در این سکانس به مخاطب القا می شود پشتیبانی ند استارک از فرزندانش است ؛ همان طور که پیش تر اشاره شد قسمت سوم بیش از هر چیز به معرفی شخصیت ند استارک پرداخته این که این پدر به همه اعضای خانواده خود توجه دارد چه دختر بزرگش به دلیل موقعیتی که در آن قرار گرفته و خراب شدن آینده رویای اش ، برای او هدیه می خرد و چه توجه ای که به دختر کوچک خود دارد . او سعی دارد به “آریا” ، دختر کوچکش نحوه درست جنگیدن را آموزش دهد ؛ به همین دلیل با فکر عمل می کند و پیش از آنکه اتفاقی جبران نشدنی بین دو فرزندش اتفاق بیفتد ، خود جلوی آن را می گیرد .
” بازی تاج و تخت ” تا اواسط قسمت سوم مخاطب را در انتظار دیدنِ پسر دوم خانواده استارک نگه می دارد و در اواسط این قسمت تازه متوجه فراموشی و فلج شدن او می شویم ، که این خیلی برایمان دیر است ؛ در حالی که کارگردان می توانست قسمت سوم را جنجالی تر آغاز کند . ولی در این قسمت گویا تنها قصد کارگردان مشخص کردن یک سری اتفاقات است که برای مخاطب نه هیجانی دارد و نه او را در انتظار دیدن قسمت بعد نگه می دارد . برای مثال وقتی ” کاتلین استارک ” ، بانوی وینترفل برای پیدا کردن مدرک و فهمیدن مقصر اصلی فلج شدن فرزندش ، استارک ها را ترک می کند ولی با این اتفاق هیچ نقطه ی اوج یا فرودی در قصه رخ نمی دهد و همچنان روند داستان به صورت خطی ادامه پیدا می کند .
اتفاق جالبی که در قسمت سوم می بینیم بلوغ شخصیت ” دنریس تارگریان ” است که اساسا به بلوغ رسیدن این پرسوناژ بی منطق است ؛ زیرا او به ناگاه تصمیم می گیرد مانند یک ملکه عمل کند ، قاطع باشد ، لباس رزم بپوشد و به لشکرش دستور بدهد . اینکه این اتفاقات از پس چه چیز می آید ، مشخص نیست . تنها تحولی که در این شخصیت می بینیم این است که او حامله شده ، همین و بس .
سریال ” بازی تاج و تخت “در قسمت سوم خود تمام تلاشش را می کند تا برخی از شخصیت های قصه را برای مخاطب بیشتر معرفی کند . همچنین در این قسمت ما از تنها بودن جان اسنو در نگهبانان شب و مهارت او در بین افراد آنجا مطلع شدیم و قسمت سوم بی آنکه انگیزه ای برای مخاطب برای دیدن قسمت چهارم این مجموعه ایجاد کند ، پایان یافت .
یعنی سریال می سازن کل جهان رو می گیره ، به قول خودمون موقع پخشش همه ی خیابونای کشورها خلوت میشه بعد ما میلیارد تومن میریم معمای شاه میسازیم ، پولمونو میریزیم تو جوب !!! چقدر خوووووبیم ما
یعنی سریال می سازن کل جهان رو می گیره ، به قول خودمون موقع پخشش همه ی خیابونای کشورها خلوت میشه بعد ما میلیارد تومن میریم معمای شاه میسازیم ، پولمونو میریزیم تو جوب !!! چقدر خوووووبیم ما