همیشه در میان / یادداشتی از امیرحسین رائی

یادداشت زیر به قلم امیرحسین رائی در ویژه نامه اختصاصی هفت گاه به مناسبت اولین سالگرد درگذشت استاد محمدرضا لطفی ، با عنوان ” پس از لطفی … ” منتشر شده است .

برای دریافت ویژه نامه ” پس از لطفی… ” اینجا را کلیک کنید . 

هفت گاه

 

رائی

چهل و چند بارش را یادم هست ؛ اما دقیق دقیق نمی دانم . اسباب کشی را می گویم . وقتی می خواست از یکی از طبقات آتی ساز به طبقه ی آخر نقل مکان کند،گفت : این دفعه ی … همین را یادم رفته ، اما تعدادش مهم نیست ، آنچه اهمیت دارد نفس لامکانی است ، خاصیت بی تعلقی است و تاثیر اکسیر عشق و امید .

از گرگان می آید و به کردستان پل می زند و در پی گوهر مقصود و جوهر هنر موسیقی ، خطه ای نیست که نرفته باشد . ایران ، اروپا ، آمریکا ، برایش تفاوت ندارد ، هرکجا بتوان سازی کوک کرد و نغمه ی آزادگی سر داد وطن اوست . اوست که به مکان شأن و بها می دهد ، و زمان با ضرب آهنگ حضور بی قرار او حیات می گیرد ، و چه نیکو گفته اند که : شَرف المَکان بالمکین .

نمود اصلی هنر، در جامعه است که تجلی می یابد و در بستر ارتباطی دو سویه میان هنرمند و مخاطب است که هنر تعریف می شود . نه می توان مطابق آراءِ قائلین به تجرد هنر و استقلال آن ، یکسره تاثیرات اجتماعی را نادیده گرفت و نه می توان بنا به نظر گروهی دیگر رأی به جبریت اجتماعی داد. در این میان که شلر در راس آنان قرار دارد ، گروهی طرفدار نظریه ای بینابینی هستند . از نظر ایشان، اثر هنری ، حاصل عملکرد توامان عوامل ایده ای و عوامل واقعی می باشد . اصول زیبا شناسی ، مبانی نظری و فلسفه هنر در زمره ی عوامل ایده ای بوده و مستقیما به ذهن مربوط می شوند . طبقات اجتماعی ، اقتصاد و ارتباطات میان روساخت ها و زیرساخت های جامعه ، مجموعه ی عوامل واقعی را می سازند . این که هنرمند از چه طبقه ای است و فعالیت هنری اش به چه مرکز یا مراکز قدرتی اتکا دارد و در هنر از چه اصول و مبانی پیروی می کند ، همواره در طول تاریخ باعث شده است مکاتب و سبک های هنری متفاوتی داشته باشیم . به طور نمونه در ایران این که شاعر به چه دربار ، شاهزاده و خانقاهی وابسته باشد ، نقش به سزایی در حیات اقتصادی و نهایتا سازماندهی عوامل ایده ای شاعران داشته است ، به طوری که پیدایش سبک های گوناگون شعری ، تابعی از این عوامل بوده است .

مطالعه و بررسی هنرهای سنتی ایران مؤید این واقعیت است که اگر چه هنرمند ایرانی همواره در آفرینش هنری به اصول و مبانی حکمت و فلسفه ی هنر وفادار بوده است اما عوامل بیرونی و واقعی همیشه تأثیرات خودشان را اعمال کرده اند . به نمونه ، هنرنگارگری اگر چه از ابتدای تاریخ ایران بعد از اسلام کمابیش از جهان بینی واحدی پیروی می کند ، اما بررسی مکاتب بغداد ، تبریز ، شیراز و قزوین نشانگر این واقعیت است که هیچ گاه هنرمند نقاش در خلق آثارش با جهان مادی بیگانه نبوده و علیرغم میل وافر به تجردگرایی ، به انعکاس بازنمودهای جهان عینی ناگزیر بوده است . امروز هستند کسانی که هنوز هنر را برای هنر می خواهند و مدام بر طبل ایده ی صرف می کوبند . در نگاه اول و از منظر آزاد اندیشی ایرادی بر آنان وارد نیست اما مشکل زمانی آغاز می شود که در رفتار این جماعت به تضاد و پارادوکس بر می خوریم . مشروعیتی که این عده صاحب آن می شوند در واقع امتیازی است که گروه مخاطبان و افراد جامعه به آنها اعطاء می کنند . اما آنچه که در عمل شاهد آن هستیم ، این واقعیت تلخ است که بلافاصله عنصر جامعه از اولویت های ایشان حذف شده و لااقل تا زمانی که شرایط ثبات داشته باشد ، خبری از مخاطب و دغدغه اجتماع نمی شود . نمونه ی عینی این وضعیت را می توان در ایران پس از دهه ی پنجاه مشاهده کرد .

محمدرضا لطفی ، پس از یک دهه فعالیت چشمگیر و در عین حال نفس گیر اجتماعی – هنری ترجیح می دهد ایران را ترک گوید . بازسازی آثار سازی و آوازی قدما ، اجرای کنسرت های هنری و زنده کردن دستگاه ها و نغماتی که بر اثر سیاست تخدیری پهلوی رو به زوال می رفت ، هم صدا شدن با خلق در انقلاب ۵۷ و از وطن و شهید و شهادت سرودن ، کارنامه ی درخشان او در آن سال ها است . پس از تنگ شدن فضای فعالیت هنری او تن به کوچی اجباری و خودخواسته می دهد و به اروپا و سپس آمریکا می رود تا ۲۵ سال بی وطنی را تجربه کند. این سال ها که مقارن است با دگرگونی های بنیادین اجتماعی و سیاسی ، اما فرصت مناسبی را برای گروه مورد نظر فراهم می کند تا در خیزش و گسترشی مویرگی ، کرسی ها و مناصب موسیقایی و هنری را قبضه کنند . رونویسی از کتب قدیمه مانند بهجت الروح ، جامع الالحان ، موسیقی کبیر و بازگویی طوطی وار فرازهای حکمی – فلسفی در راستای انجماد اذهان مخاطبان از جمله مهم ترین برنامه های آنان بود . نفس بازگویی مطلب یا مطالبی از متون قدیمه و جدیده باعث ایراد اشکال نمی شود ، اما این که بخواهیم بدون تسلط به حکمت و فلسفه و جامعه شناسی ، کل پدیده ها را مطابق نظمی موهوم به هم مرتبط سازیم محل اشکال است . اساسی ترین تضاد این است که هنگام تولید اثر هنری ، جامعه را منها کنی و کوچک ترین تاثیری را منکر شوی اما اصرار داشته باشی همین جامعه ای که کنارگذاشته شده است ، تمام و کمال ، به اصطلاح نظریه پردازی های خیالی و موهوم تو را بپذیرند . عمق خلط مبحث ، زمانی آشکار می شود که موسیقی به عنوان هنری انتزاعی آماج تفاسیر به رأی آقایان قرار می گیرد . به طور نمونه این بنا را به دستگاه نوا تشبیه می کنند و نواختن فلان آواز را در صبح توصیه می نمایند . باز هم اگر تناقض به همین جا ختم می شد ، مشکلی نبود . جانمایه ی کلام این است که لطفی و لطفی ها بیرق آرمان ها را به دست نمی گرفتند و زبان دل مردم ستمدیده در انقلاب بزرگ ۵۷ نمی شدند ، امروز دیگر حاشیه ی امنی وجود نداشت که بتوان به کنج عافیت خزید و از هنر برای هنر سخن سر داد . اگر به زعم عالی جنابان ، صرفا ایشان هنری نوازند و مابقی شیرین نواز ، می پرسیم این معیارها با چه ساز وکارهایی حاصل شده است ؟ اکثریتی که به زعم شما شیرین پرستند و شما را به خلوت دلشان راه نمی دهند و شما کوچکترین اشتراکی با آنها احساس نمی کنید ، چطور می شود شیرینی سرمایه های ملی همین مردم زیر زبان تان مزه می کند ؟ درست است که سازمان صدا و سیما به لحاظ مقبولیت در بین مخاطبان از آمار چشمگیری برخوردار نیست اما به هر حال نهادی است اجتماعی و زمانی که با بودجه های اختصاصی بیت المال و درآمدهای بی حساب تبلیغاتی خودش برای خودش بزرگداشت تدارک می بیند و در این میان شما برج عاج نشینان موسیقی را نیز چهره ی ماندگار معرفی می کند و صله می دهد ، چه طور ثروت جامعه شیرین می شود اما سهم شان در محاسبات هنری شما به هیچ می رسد .

در هر صورت پس از رجعت محمدرضا لطفی به وطن ، این موازنه و دور باطل به سستی می گراید . کافی است نگاهی به اعضای گروه های سه گانه ی شیدا و مدرسین مکتب خانه بیندازیم ، خواهیم دید جوانان هنرمند و عاشقی که سال ها در مکتب حضرات تلمذ کرده اند ، به یک باره گرد لطفی آمده و پدر وار در میانش می گیرند ؟ اصلی ترین کارکرد هنر ، رهنمون سازی انسان به ساحت آزادی است .

هنر واقعی باید منجر به هم دلی و هم گرایی جامعه شود . هنر محملی برای رهایی از رنج این جهانی و اتصال به ابدیت است . هنرمند هم از جامعه تاثیر می پذیرد و هم بر آن تاثیر می گذارد . تاریخ نیست که بر جوامع حکم می راند بلکه این انسان است که حوالت تاریخی را رقم می زند . هبوط انسان به زمین یعنی شروعی تازه برای صعود به مأمن نخستین . اینک تفصیل بعد از اجمال است ، زمان آغاز قوس صعود است و این رجعت به عالم بالا مگر با اتحاد و تعامل میسر نمی شود . درک چنین واقعیاتی بود که سبب شد استاد محمدرضا لطفی ، علیرغم تمام کمبودها و بی مهری ها راه وطن پیش گیرد . همیشه در میان بودن و از عشق خواندن و با مهر زیستن و دغدغه ی انسان آنهم از نوع اجتماعی اش داشتن ، اساس زندگی او بود . حضور پر برکت او بار دیگر ثابت کرد ، انسان اگرچه می تواند در جهان ذهن و ایده بی کران دنیا داشته باشد اما اجتماع نقطه تلاقی اندیشه هاست و جهان واقعی و ملموس و تعامل در آن است که بستر ارزش آفرینی و میل به عالم بالا را فراهم می کند . مراد ، نقد مثل افلاطون و ایده ی هگل و عقل نظری و عملی کانت نیست . مقصود تفسیر حکمت مشاء و اشراق سهروردی و علم الاسماء ابن عربی هم نیست . مساله ساده است : محمدرضا لطفی ، اجتماعی ترین هنرمند معاصر است .

مطالب مرتبط

۲ دیدگاه‌

  1. ناصری گفت:

    جانا سخن از زبان ما می گویی

  2. حمیدی گفت:

    خیلی مطلب خوبی بود. هم علمی و هم احساسی. مرسی استاد

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × 2 =