به یاد دوست عزیزم محمدرضا لطفی … (۱)

یادداشت زیر به قلم دکتر عطالله امیدوار  در ویژه نامه اختصاصی هفت گاه به مناسبت اولین سالگرد درگذشت استاد محمدرضا لطفی ، با عنوان ” پس از لطفی …  ” منتشر شده است . این مطلب در سه بخش منتشر خواهد شد که در ادامه بخش اول آن را خواهید خواند .

برای دریافت ویژه نامه ” پس از لطفی… ” اینجا را کلیک کنید .

هفت گاه

امیدوار

در بافت کرمان متولد شدم ، طبیعتی زیبا در جنوب غربی کرمان ، که به دلیل وجود رودخانه و باغات میوه ، آب هوایی معتدل از کودکی صدائی خوش داشتم و تقلید صدای روضه خان های شهر را به راحتی در می آوردم ، از جمله کربلای حسین نیک نفس که هم زرگر هنرمندی بود و هم روضه خوان ؛ که زندگیش از راه کار تامین می شد ، نه روضه خانی . دیگران آقا سید حسن و ناصر طاهری و برهان که این دونفر آخر موسیقی را می شناختندو اغلب در شروع با نوا آغاز می کردند و پا منبری را آقای درویش بحرامی قنبر نقیب می خواندند . اغلب در تعزیه در حجله قاسم و طفلان تشنه مسلم اجرای نقش می کردم و در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی با ابیاتی در سوگ می خواندم و مردم گریه می کردند . در زمان دبستان و دبیرستان در تئاترهای مدرسه پیش پرده خوانی می کردم و اغلب با محمد علی تار زن که تار را بدون پرده به شیرینی می نواخت و یا با سرنای ماندگار و دهل محمد سلیم و یا در مراسم عیش و شادی با گروه های دعوتی بلوچ با قیچک آن ها آواز می خواندم و ، همراه می شدم.

omidvar1

صدایم در اوج بود . قمر و بالاتر را به راحتی می خواندم ! یادم هست مادرم استکان ها را بر طاقچه منزل گذاشته بود ، آن ها را روی هم می گذاشتم و بلند می خواندم ، گاهی از طنین صدای من استکان ها می ریخت ! در شب نشینی های آشنایان که گرامافون داشتند با اشتیاق صفحات آن ها را گوش می کردم و تقلید می کردم . قمر الملوک و زلی نکیسا طاهر زاده و … مورد علاقه ام بود . پدرم می گفت که دایی اش صدای خوشی داشته و تار را به خوبی می زد . از شاگردان خوب میرزا حسین قلی و از دوستان عارف و سایر هنرمندان بوده و صفحاتی داشته به نام سرور همایون بحجت که من موفق به پیدا کردن آن نشدم .اسمش اسداله خان بحجت بود ( در عکس زمان شاگردی میرزا حسین قلی را می بینید . )

omidvar2

در کلاس هفتم شنیدم که در کرمان مسابقات هنری بین مدارس استان هشت هست و اولین های هر رشته به مدت ده روز به رامسر فرستاده می شوند . من به توصیه و مدد برادر بزرگم ابوالقاسم که ویلن می زد به کرمان برای مسابقه در رشته آواز رفتم – و بین همه شرکت کنندگان از شهرستان های استان هشت اول شدم و به همراه سایر هنرمندان به اردوی کشوری رامسر اعزام شدم . یادم هست اردوی اول در کرمان در باغ سراسیاب بود . فرد برگزیده آواز من بودم ، تارِ برهانی ، نیِ گواشیری ، نقاشیِ یزدانپناه و غلامحسین کنت ( که وی از معماران خوب است و وی باعث آشنایی من با رشته ی معماری شد )

نهایتاً با تعدادی از برگزیدگان هنری استان ابتدا عازم تهران و سپس رامسر شدیم . در تهران چند شبی در استادیوم امجدیه بودیم تا با گروه های سایر استان ها ، عازم اردوی رامسر شدیم . من برای اولین بار در عمرم جنگل های زیبای راه شمال را دیدم و حیرت زده شدم . و سپس دریا که تا آن موقع در عکس ها دیده بودیم . تجربه ی من از دیدن طبیعت کویر ، کوه ها ، دره ها و رودخانه های کوچک و برکه و قنات بود و بس ! بهت زده و مبهوت در مقابل خلقت خداوندی بودم . اردوی رامسر ، در نزدیکی رامسر ، محوطه ی بزرگی چمن بود که هموار کرده بودند و دور تا دور آن چادر زده و هر چند نفری در یک چادر زندگی می کردیم .

به نظرم رئیس این اردوها مرحوم دکتر بنائی بود که با همکارانش بسیار خوب مدیریت می کردند و واقعا با یقین می گویم که شرکت در این اردو ها و حتی سربازی بزرگترین تجربه ی زندگی برای من و شاید بقیه جوانها بود . شب ها هر استان برنامه داشت و همه با لباس محلی خودشان برنامه هنری اجرا می کردند . از آنجائی که صدای من واقعاً خوب و بالا بود و خودم هم انسان زود آشنایی بودم ،به زودی دوستان زیادی را در این اردو پیدا کردم که بعداً هر کدام از هنرمندان بزرگ این مرز و بوم در نقاشی ، تئاتر و موسیقی شدند . یادم هست در آن سال من امتیاز بالایی به دست آوردم ، منتها موفق به رفتن آلمان نشدم . البته من کم سن و سال بودم ، کلاس ۷ و یا ۸
دبیرستان البته دیگری گویا از فرزندان یکی از مربیان بود که برای سفر انتخاب شد . درهمان زمان برای اولین بار عکس رنگی خودم را دیدم .که یکی از مربیان اسلید رنگی گرفته خود ظاهر کرده شب با پروژکسیون نشان داد .
پس از برگشت به تهران ، یادم هست با گروهی برنامه ای در تلویزیون اولیه داشتیم و در کرمان ، چند برنامه در رادیو کرمان که ریاست آن آقای مظهری بود اجرا کردم . بد نیست خاطره ای از آن را نقل کنم . من تا آن زمان صدای خود را از رادیو یا ضبط نشنیده بودم . در روز اول آواز من با تار و ویلن ضبط شد ، ولی برای تصنیف ضرب را اشتباه می کردم و هیجان داشتم . بالاخره موکول شد به روز بعد ! در روز بعد به استودیو رفتیم برای ادامه ضبط در رادیو . نوار شب گذشته را گذاشتند که ادامه آن ضبط شود و من برای اولین بار صدای خودم را به آواز شنیدم .
بسیار زیبا بود و نمی دانستم که من هستم ! پیش خودم گفتم خدایا می شود من روزی چنین صدای داشته باشم ؟! بالاخره برنامه ضبط شد و هفته ای یک بار از رادیو کرمان پخش شد . شاید نوار در آرشیو رادیوکرمان موجود باشد . بعد برای ادامه ی تحصیل از بافت به کرمان آمدم و فعالیت هایم را درفوق برنامه های مدرسه بصورت کنسرت اجرا میکردم و دو بار هم به دعوت دراویش شاه نعمت اللهی روز تولد حضرت علی در ماهان در محوطه مقبره شاه نعمت اله آواز خواندم .که بسیار موردتوجه قرار گرفت.

دوران بلوغ فرا رسید و صدایم گرفت …

ادامه دارد …

مطالب مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 1 =