نه لب گشایدم از گُل ، نه دل کِشد به نبید…

اشاره : مطلب زیر در ویژه نامۀ “بهاریه” هفت گاه به مناسبت بهار نود و سه منتشر شده است.mohr ekhtesasi

هفت گاه

نویسنده مهمان: شهرام درخشان – مستندساز

خانم ها، آقایان!
پیش از هر چیز ببخشید که بهاریه ام نه تنها شیرین نیست که تلخایش شاید روی در هم بکشاند!
سال ها پیش، هنگامی که لشگر آمریکایی ها در بغداد پرچم چیرگی برافراشت؛ چندان و چنان احوال همسایه ی نه چندان صمیمی ما نا به سامان شد که تا به امروز و اینک نیز مبتلا به بلا مانده است. در همان هفته ها و ماه های نخست یورش به عراق، هنرمند گرانمایه،جناب مهدی هاشمی مطلبی گفت یا نوشت بدین مضمون که “نگران همکارانم در عراق هستم”. شرافت انسانی او باعث شده بود که به کسانی در آن میان فکر کند که شاید هیچ کس یادی ازآنان نمی کرد. چرا که در غوغای جنگ و اشغال، چه کسی تئاتر بر صحنه می برد و چه کسی به تماشا می نشست؟! هنرپیشگان و دیگر تئاتری ها و سینمایی ها می بایست اینبار در ردیف تماشاییان به نظاره ی نمایشی خونبار و طولانی می
نشستند. هاشمی به آن ها فکر می کرد و نگران شان بود که نان از کجا خواهند خورد؟ آن روز من هم از این نکته سخت متأثر شدم و بودم همچنان تا به این روزگار. اکنون با اقتباس از نگرانی سال های پیشین مهدی هاشمی عزیز، اجازه ی ابراز نگرانی میخواهم. اینبار برای همکاران خود و اینجا در وطنم! در این سرزمین، خوشبختانه نه پرچم بیگانه ای به نشان ظفر برافراشته شده و نه نمایش خونباری اجرا می شود. نه یورشی واقعیت یافته و نه آشوبی برپا شده اما من سخت نگران همکاران خود در سینمای مستند هستم؛ که نان از کجا می خورند؟! در این هنگامه که تلویزیون به طور رسمی و غیر رسمی از سرمایه گذاری در تولید آثار مستند استعفا داده و دیگر سازمان ها و نهادها هم آستر جیب های خالی را بیرون کشیده اند به نشانه ی نداری! این چند یا چندین هزار نفری که نان از سینمای مستند می خورند چه می کنند؟ در تنگنای معیشت چگونه روزگار سخت را می گذرانند؟ در این میان می ماند مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی که گویی باید این همه مستند ساز بی سرپرست و بدسرپرست! را به فرزندی بپذیرد …و مگر می شود؟! توان آن مرکز مگر چه اندازه است که بار تلویزیون و دیگر سرمایه گذارانِ شانه خالی کرده را بر دوش بکشد؟
و … از این همه کام من تلخ است. کام من بسیار تلخ است. کام من بسیار بسیار تلخ است. پس حق دارم اگر مطلع غزل “سایه” را به تلخی زمزمه کنم که: « … نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید »

 برای دریافت ویژه نامه بهاریه اینجا را کلیک کنید.

مطالب مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شش + 7 =